دانلود رمان در امتداد مرگ از کیمیا هاشمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آراز رستگار، نوه خان زاده تبریز، یه پسر از یه خانواده متعصب و با اصل و نصب، برای یه انتقام به عنوان نفوذی پلیس توی مهمونی هایی که مرکز خلافه رفت و آمد داره و خودشو بین اونا جا زده…
خلاصه رمان در امتداد مرگ
در صندوق را باز کرد. آرشام د ست به سینه به آراز نگاه می کرد. تا نگاه آراز به صورد خیر از اشک سلین افتاد پوفی کشید و آرام دستمالی که چشمان سلین را با آن بسته بودند پایین آورد. دهانش را هم باز کرد که سلین جیغ کشیدی عوضیا! آشغالای کثافت. شما یه مشت آدم کثیفین… با سیلی که روی صورتش فرود آمد حرفش را قطع کرد. متعجب به آراز نگاه کرد که آراز با صدای بلندی گفتی منو با اونا یکی نکن. حق نداری زود قضاوت کنی. تو حق نداری تهمت بزنی… نگاه متعجب سلین و آرشام روی او بود.
آرشام نزدیک آراز شد. _داداش… آراز خشمگین سر آرشام داد کشیدی خفه شو نمی خوام چیزی بشنوم… اشک های سلین دوباره راه خود را پیدا کردند. در حالی که هق هق می کرد گفت: پس چرا منو خریدی؟ پس چرا بینشون بودی؟ آراز گفت: تو هیچی نمی دونی هیچی… آرام دست سلین را باز کرد: من از اونا نیستم. اگه قول بدی جیغ جیغ نکنی و دختر خوبی باشی قول میدم کاری کنم دستشون بهت نرسه. اوکی؟ سلین گفت: چجوری بهت ادتماد کنم؟ آراز دست سلین را کشید و او را بلند کرد. زمزمه کرد: اعتماد می کنی. سلین جیغی کشید و دستانش را از دستان داد آراز بیرون کشید: به من دست نزن…
آراز اخمی کرد: قرار شد جیغ جیغ نکنی. سلین گفت: تو هم یکی مثل اون آشغالا. آراز دیگر کلافه شده بود: ببین دختر خوب به پیر به پیغمبر می خوام کمکت کنم. من از اونا نیستم… سلین نگاهی به چشمان همیشه خمار آراز کرد: قول میدی کاری باهام نداشته باشی؟ آراز پوفی کشید و گفت: چشم قول میدم قول مردونه خوبه؟ سلین جوابی به آراز نداد. سرش پایین بود. لرزش دستانش را می شد حس کرد. هنوز هم بغضی سنگین به گلویش چنگ می انداخت. موهای بلندش روی صورتش پخش شده بود. آراز رو به آرشام گفت تو برگرد. آرشام سرش را تکان داد که آراز رو به سلین گفت: تو برو تو ماشین بشین…