دانلود رمان قلب من از بانوی طلایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری زیبا و معصوم! پسری خشن و مغرور دلشکسته برای از دست دادن عشق خود! سرنوشت این دو بهم گره می خورد و اتفاق هایی در زندگی آن ها می افتد. سامان و فاطمه! اما در این بین پسری به نام اشکان دلباخته ی فاطمه می شود. تا جایی که تا زمان مرگ هم دیوانه وار آن را عاشقانه می پرستید. و هلن! دختری که دلباخته ی سامان است. اما فقط و فقط دلباخته ی ثروت و پول و شهرت او. اشکان و هلن. این دو کسانی هستند که باعث جدایی فاطمه و سامان می شوند. اما آیا عشق آن دو عمیق است؟ آیا باز هم در کنار یکدیگر باز می گردند؟
رمان قلب من
بعد از اینکه آبو خوردم بلند داد زدم: چییییی؟ چقدر داد می زنی دختر، گوشام کر شد ووووویییییی. _مادر من آخه با اون غوضمیت نمی خوام ازدواج کنم اییییی حالم بهم خورد. _خیلی هم دلت بخواد صاحب چند تا شرکت و کار خونست، دکتره، تازه پلیسم هست. خوشتیپو خوش اخلاق هم که هست خونوادشم خونواده ی خوبین، دیگه چی از این بهتر می خوای؟؟؟ وا اولا چطور میشه یه نفر این همه شغل داشته باشه، دوما کجاش خوش اخلاقه اخماشو ندیدی. _برو دختر برو که امشب میان خواستگاری بدو برو خونه رو مرتب کن تا منم برم برای خونه یه چیزی بخرم. مامانی آخه چرا ایذه؟؟
مگه خونه ی ما اهواز نیست خو بیان اونجا خواستگاری اینجا خونه ی بی بی طلاست، زشته به خدا. _اشکال نداره حالا تو برو. _خوب حالا مامان بزرگ اینا کجان؟ _بی بی طلا که رفت بیرون کار داشت خاله ها و دایی هم که دیگه رفتن خونشون. _اوه یس اوکی اوکی تنکس. با دمپایی اومد دنبالم. _دختره ی دیوونه می خواد شوهر کنه، هنوز عاقل نشده برام لایک میاره میگه یس یس اوکی اوکی. بچه برو خونه داری یاد بگیر یه سال بعد که بچه دار شدی می خوای چیکار کنی؟ والا. _مادر من باشه ببخشید گوه خوردم فقط اون دنپایی رو پرت نکن من میمیرم ها. _بهتر یه نون خور کمتر میشه.
_دارم شک می کنم که سر راهی نباشم همینو که گفتم هردو زدیم زیر خنده بعد مامانم بغلم کرد و گفت: خیلی دوست دارم دختر خوشگلم ادامه ی حرفشو با بغض گفت: ان شاالله خوشبخت بشی. _ان شاالله. بعد منو از خودش جدا کرد و اشکاشو پاک و گفت: خوب من برم خرید می خوام وقتی میام خونه مرتب باشه دخترم. _چشم مادر مهربونم خیلی دوست دارم. _منم همینطور عزیز دلم. بعد مامانم رفت واسه خرید منم رفتم شروع کردم به مرتب کردن خونه خدا رو شکر خونمون همیشه مرتبه فقط اسباب بازی های امیرو آرتین اذیت کننده هستن
خلاصه رمان قلب من
بعد از اینکه آبو خوردم بلند داد زدم: چییییی؟ چقدر داد می زنی دختر، گوشام کر شد ووووویییییی. _مادر من آخه با اون غوضمیت نمی خوام ازدواج کنم اییییی حالم بهم خورد. _خیلی هم دلت بخواد صاحب چند تا شرکت و کار خونست، دکتره، تازه پلیسم هست. خوشتیپو خوش اخلاق هم که هست خونوادشم خونواده ی خوبین، دیگه چی از این بهتر می خوای؟؟؟ وا اولا چطور میشه یه نفر این همه شغل داشته باشه، دوما کجاش خوش اخلاقه اخماشو ندیدی. _برو دختر برو که امشب میان خواستگاری بدو برو خونه رو مرتب کن تا منم برم برای خونه یه چیزی بخرم. مامانی آخه چرا ایذه؟؟
مگه خونه ی ما اهواز نیست خو بیان اونجا خواستگاری اینجا خونه ی بی بی طلاست، زشته به خدا. _اشکال نداره حالا تو برو. _خوب حالا مامان بزرگ اینا کجان؟ _بی بی طلا که رفت بیرون کار داشت خاله ها و دایی هم که دیگه رفتن خونشون. _اوه یس اوکی اوکی تنکس. با دمپایی اومد دنبالم. _دختره ی دیوونه می خواد شوهر کنه، هنوز عاقل نشده برام لایک میاره میگه یس یس اوکی اوکی. بچه برو خونه داری یاد بگیر یه سال بعد که بچه دار شدی می خوای چیکار کنی؟ والا. _مادر من باشه ببخشید گوه خوردم فقط اون دنپایی رو پرت نکن من میمیرم ها. _بهتر یه نون خور کمتر میشه.
_دارم شک می کنم که سر راهی نباشم همینو که گفتم هردو زدیم زیر خنده بعد مامانم بغلم کرد و گفت: خیلی دوست دارم دختر خوشگلم ادامه ی حرفشو با بغض گفت: ان شاالله خوشبخت بشی. _ان شاالله. بعد منو از خودش جدا کرد و اشکاشو پاک و گفت: خوب من برم خرید می خوام وقتی میام خونه مرتب باشه دخترم. _چشم مادر مهربونم خیلی دوست دارم. _منم همینطور عزیز دلم. بعد مامانم رفت واسه خرید منم رفتم شروع کردم به مرتب کردن خونه خدا رو شکر خونمون همیشه مرتبه فقط اسباب بازی های امیرو آرتین اذیت کننده هستن خلاصه حدود دو یا سه ساعت بعد از اینکه خونه رو مرتب کردم…