دانلود رمان طوفان از جنس آرامش از ماهدخت با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ارامش دختری که به خاطر عشقش از خانوادهاش میگذرد… طوفان مردی که به خاطر انتقام زندگی ارامش را نابود میکند…
خلاصه رمان طوفان از جنس آرامش
همین طور به سینک ظرفشویی خیره بودم که با صدای پر از خنده آرمان به اون نگاه میکنم. _آرامش غذاتو بخور که الان آسایش همشو تموم میکنه. با حرفش به آسایش نگاه میکنم که با دست و دولپی افتاده روی قابلمه و همه غذا رو نوش جون میکنه. ویشگونی با حرص از دستش می گیرم بی توجه به جیغش، حمله میکنم به غذا و همراه آسایش که با حرصی نگام میکنه، عین قحطی زده ها دخل همه ی غذا رو میاریم. بعد از خوردن غذا و شستن ظرفها من برای هر دومون چایی میریزم.
و با هم شروع میکنیم به نوش جان کردنشون. بعد از چند ثانیه آسایش در حالی که من من میکنه میگه: _ اومم آرامش میایی بریم دربند… قرار صبح بهم خورد حالا میای بریم. نمی دونم چرا روح خبیثم جدیدا خیلی دلش می خواست سربه سر آسایش بذاره. برای همین صدام رو کمی جدی و در عین حال ناراحت میکنم و میگم: -نه… من برا چی باید باهاتون بیام بیرون… من دربند بیا نیستم. و در آخر حرفم هم سرمو با ناراحتی پایین میندازم. با نگاهی ناراحت بهم خیره میشه و میگه:
من که ازت معذرت خواهی کردم… میشه دیگه به دل نگیری بیای بریم. تو نیای آرمانم نمیاد. نگاه پر شیطنتم رو بهش میدوزم ودر حالی که به سمت در آشپزخونه قدم تند میکنم میگم: _ من نگفتم… نمیام گفتم دربند نمیام… حالا هم نمی خواد قیافتو شبیه خرشرک کنی شاید اومدم. بعد از حرفم با دو از آشپزخونه خارج میشم که توی آغوش گرمی فرو میرم، سرم رو که بلند میکنم، نگاهم به چشمای مهربون و عسلی رنگ بابا می افته که با لبخند خیره نگاهم می کنه…