دانلود رمان رویای سیاوش از مریم جلالی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نیکا با دیدن تصویر پسری زیبا بر روی جلد کتابی به اسم سیاوش بهش علاقهمند میشه ارشیا پسرخالهاش به نیکا علاقهمند است اما نیکا به دلیل عشقی که به سیاوش دارد نمیتواند به شخص دیگری فکر کند و بیصبرانه منتظر است تا سیاوش را در عالم واقعیت ملاقات کند و عشق خود را به او ابراز کند در این میان نیکا در کنکور پذیرفته میشود با آغاز کلاسهای دانشگاه خواستگاران او نیز بیشتر میشوند اما او حاضر به فکر کردن به هیچکس نیست. بلاخره روزی به طور تصادفی پسری را میبیند که کاملا شبیه عکس روی جلد کتاب است….
خلاصه رمان رویای سیاوش
صدای زنگ ساعت که به خاطر قرار گرفتن روی عدد چهار درآمد، مرا به خود آورد و یادم انداخت که قرار است امشب برای م خواستگار بیاید، در حالی که هیچ کس به من حرفی نزده بود و من نمی توانستم این کار پدر و مادرم را درک کنم. باید راهی پیدا می کردم تا مادر خودش موضوع را بگوید. نمی خواستم بگویم که ارشیا باعث شده خبردار بشم. آن قدر ذهنم آشفته بود که راه خاصی به ذهنم خطور نمی کرد. بنابراین دلم را به دریا زدم و از اتاق بیرون آمده و روی مبل نشسته و نفس عمیقی کشیدم، بعد مادر را صدا کردم. وقتی مادر از آشپزخانه
بیرون آمد از او خواستم بنشیند تا صحبت کنم. از مادر پرسیدم چطور شده که این همه کار را یک روزه انجام داده است. مادر هم گفت که قرار است شب برایمان مهمان بیاید. از صورتش پیدا بود که نمی داند چطور راستش را به من بگوید. اما بالاخره گفت که قرار است یکی از دوستانش به نام زری خانم همراه همسر و پسرش به خانه ما بیایند. مادر چند ماهی می شد که با زری خانم دوست شده بود. من دوسه بار او را دیده بودم و یک بار که پسرش با ماشین به دنبال مادرش آمده بود، او را هم لحظه ای دیده بودم. مادر هنوز حرفی از خواستگاری
نزده بود، بنابراین گفتم: مامان جون من واقعا حوصله این مهمونی رو ندارم. من امشب میرم خونه خاله سوسن. _نمیشه عزیزم. تو هم حتما باید تو مهمونی امشب باشی. راستش اونا… اونا دارن به خاطر تو میان. _به خاطر من!؟ برا ی چی!؟ _اونا می خوان برای خواستگاری از تو به اینجا بیان عزیزم. هر چقدر سعی کردم خودم را کنترل کنم نشد و در حالی که اشک هایم بر صورتم روان میشد گفتم: مامان شما چرا منو در جریان مسئله به این مهمی قرار ندادید!؟ مادر لیوانی آب قند برایم درست کرد و به دستم داد و من با خوردن آن احساس بهتری پیدا کردم…