دانلود رمان وحشی از علی زیبایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آرام، زیباترین دختری بود که توی عمرم دیده بودم،خیلی زیبا، اما شاید باورت نشه هیچ پسری جرات نمیکرد دنبالش راه بیفته، آخه کدوم پسر حریف دختری میشه که حداقل توی پنج تا هنر رزمی استاد شده، پدرش کارخونه داشت و یک شرکت بزرگ، راستش ممکنه بپرسین من چطور با این دختر آشنا شدم، داستان جالبی داره، اومده بود به یکی از دوستاش کمک کنه و توی همین گیرودار من باهاش آشنا شدم، دلش رو بردم…
خلاصه رمان وحشی
صدای تق خفه ای در آن محوطه به گوش رسید..سکوت ..چوبی شکست یا….یک نفس عمیق دردناک.آهی از ته دل آمیخته با دردی…و بعد…فریاد جواد در همه جا پیچید. به دیوارها کوبیده شد.در تاریکی غلیظ شب، همچون آوار بر سر دیگران ریخت…. صدای فریادش آنقدر بلند بود که گوش آرام را آزرد. یوسف در تاریکی تلو تلو خوران عقب رفت. قصاب ناله ای کرد و فحشی داد. جواد مثل دختر بچه ای شروع به گریه کرد تمام بدنش می لرزید. فریادی زد. پاهایش را به زمین کوبید و……فریاد زد..آن سو مرصاد پسر لنگ شروع کرد به لرزیدن.
شانه هایش تکان خوردند و بعد هق هق خفه ای از گلویش خارج شد. قصاب وحشیانه شروع به تکان دادن خودش کرد. انگار تمام بدنش در حال متلاشی شدن بود. آرام خیلی آهسته دم گوش جواد، گفت: بیتابی کنی خودتو اذیت میکنی. آروم باش تا کمتر درد بکشی! و انگشت شست او را در دست گرفت جواد هق هق کرد. نالید. آرام میتوانست درخشش قطره های اشک را روی صورت او ببیند. آرام زمزمه کرد: نترس! زود تموم میشه…
صدای قصاب از آن سو به گوش رسید: صبر کن! هر چه بخوای میگم. آرام در تاریکی لبخند زد یوسف از دیوار فاصله گرفت. آرام گفت: خیلی خوب. می شنوم چی میگی؛ و با گام های آرام به سمت قصاب رفت. در تاریکی جلوی او زانو زد. قصاب با خشم به او نگاه می کرد زیر نوری که از چراغ های ماشین می تابید آرام می توانست چهره له و لورده شده او را به خوبی ببینند زمزمه کرد؛ حرف بزن! قصاب سری تکان داد. آن سو مو فرفری گریه میکرد. چی می خوای بشنوی؟همه چیو!