دانلود رمان تو بخواه تا من عاشقی کنم از فاطمه و زهرا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تو اگر بخواهی قلبم را فرش زیر پایت خواهم کرد.. اگر بخواهی تمام زمین و زمان را به هم خواهم ریخت به خاطر رسیدن به تو.. برای لمس دستانت.. برای گیسوان افشانت.. برای سیاهی شب چشمانت.. کافیست تو بخواهی تو که بخواهی چون اسکندر تمام شهر را به خاطرت به آتش خواهم کشاند! بودنت برای دل بی قرار من چون نوشدارویی است که بدون آن زنده نخواهم ماند! تو بخواهی من عاشق ترین فرد روی زمین خواهم شد! روی مجنون و فرهاد را به خاطر تو کم خواهم کرد! کافیست تو بخواهی…
خلاصه رمان تو بخواه تا من عاشقی کنم
کنار آراز و رو به روی مهناز و مهران نشسته بودم. با پیشنهادی که خودشان داده بودند امشب را به دربند آمده بودیم و بحث از همه چیز بود. آراز هم موضوع آمدن مهران را کامل از خودش شنیده بود مهران گفت: آخه آراز، کا، خودت که می دونی چقدر بعضی دخترها برای درس خوندن میرن شهر غریب و بعدشم یه مورد بهتر پیدا می کنند و بی خیال اون کسی که دوسش دارن، میشن. مهناز که حرصش گرفته بود، خواست حرفی بزند که آزار با آرامش دستی به نشانه ی سکوت بالا آورد. -شما اجازه بده، آمپر نچسبون!
رو به مهران ادامه داد: می دونم چی میگی ولی خب این رو هم در نظر داشته باش که همه هم مثل هم نیستند. درسته من نه خودت رو خیلی می شناسم و نه مهناز رو ولی تو همین دیدارهای کوتاه متوجه شدم که هیچ کدومتون اهل جا زدن نیستید، مهناز دختر عموته باهاش بزرگ شدی یعنی تو این چند سال نشناختیش؟! اگه فکر می کنی از اون دختراس که من هیچی نمیگم خودت کلاهتو قاضی کن برا زندگیت، همچین دختری ارزش تقلا کردنت رو داره!؟ ولی اگه بهش ایمان داری که دیگه این قدر گیر نده.
اوقات خودت و دخترعموت رو تلخ نکن. اگه به هم اعتماد نداشته باشید، بعدا حتما به مشکل می خورید. از من به تو نصیحت این فکر و خیال های الکی رو بریز دور چون هم خودت اذیت میشی هم مهناز خانوم. مهران به فکر فرو رفت و سکوت کرد. حرف حق بود دیگر! جواب نداشت! نگاهی به آراز کردم. پس می توانست جدی هم باشد و مسخره بازی درنیاورد! سنگینی نگاهم را احساس کرد که سرش را به طرفم برگرداند و لبخندی نثارم کرد. لبخندش شیطنت آمیز و تمسخر آمیز نبود؛ مهربان و جذاب بود…