دانلود رمان سایه پرستو از هینا محرر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آرنگ راستگو مردی ۳۳ ساله استاد آمار و کارمند اداره بورس کسی که تو ازدواج اولش خیانت میبینه و جدا میشه. تاثیرات این زندگی شوم از او مردی شکاک، مغرور، تندخو، منظم، جدی و وسواسی ساخته آرنگ بطور کل عشق و زن ها را توی خودش کشته. دست سرنوشت اونو با پناه دختری هنرمند، شیطون و پرانرژی آشنا میکنه…
خلاصه رمان سایه پرستو
“پناه” پگاه با بغض بهم نگاه کرد و با لحنی که داشت خواهش می کرد گفت: پناه توهم بیا… من نمیتونم تنها با محمد برم… سرتکون دادم: باشه میام نگران نباش.. مکثی کردم و با تردید پرسیدم: پگاه محمد دست بزن هم داشت؟ بغض پگاه شکست و اشکاش راه خودشونو پیدا کردن و از چشماش سرازیر شدن انگار هر قطره از اشکی که از چشمای پگاه سرازیر میشد حکم سرب داغ و داشت و روی قلبم ریخته میشد. فوری رفتم کنارش نشستم و سرشو توی سینه م گرفتم و آروم کمرشو نوازش کردم تمام تلاشم این بود که بغض توی گلوم نشکنه و بتونم حین
حرف زدن خودمو کنترل کنم. -حرف بزن خواهر من… بگو خودتو خالی کن… چرا از محمد میترسی؟ حس کردم تنفس پگاه نامنظم شده بود… پگاه: بریم… بیرون دارم خفه می…شم! فوری بلند شدم یه لیوان آب براش آوردم و لیوان آب و روی لبش گذاشتم: چیشدی آخه؟ آب بخور یکم… پگاه یه قلوب از آب خورد و بعد لیوان با دستش کنار زد… پگاه: بریم بی… رون! متعجب گفتم:- عه ساعت ۶:۳۰ صبح الان کجا بریم؟ پگاه بی توجه به حرفم بلند شد و رفت سمت پالتوش و متعجب داشتم نگاهش می کردم که دیدم با دستای لرزون پالتوش و پوشید شال
و کلاه کرد و سمت در حرکت کرد. دویدم سمتش و جلوش وایستادم.. -پگاه کجا؟ حالت خوبه؟ هوا تاریکه! پگاه انگار هیچی براش مهم نبود فقط می خواست از خونه خارج شه… پگاه: میخوام برم بیرون. با استرس به خونه اشاره کرد، پگاه: خونه شده به غول که داره منو میخوره… دستامو روی بازوش گذاشتم: – لا اله الله… صبر کن ساعت ۷:۳۰ هوا روشن بشه… سعی کردم با لحن مهربون آرومش کنم. – ببین پگاه الان هوا سرده منم که ماشین ندارم بیا صبحونه بخوریم… تا یکم باهم تلویزیون نگاه کنیم یه ساعت شده… خودشو تکون داد و از بین دستام رها شد….