دانلود رمان راز یک سناریو از مریم موسیوند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ماجرای دختریه که پرستاره تو یه شهر دیگه، شب یلدا میره مهمونی و مامانش زنگ میزنه که بابات حالش بد شده، دختره مجبور میشه برگرده که سوار ماشین یه نفر میشه که میخواد بهش دست درازی کنه. میره دوستاشم میاره و وسط راه یه نفر که میاد نجاتش بده مجبورش میکنن باهاش باشه، و دختره حامله میشه در حالی که اون مردِ عقیم بوده…
خلاصه رمان راز یک سناریو
زنگ خانه به صدا درآمد، گلی در قابلمه را گذاشت و نگاهی به ساعت انداخت. تعجب کرد، نه شب کسی زنگ خانه را به صدا درآورده بود. فاطمه امشب شیفت بود و او به تنهایی لحظات را سپری می کرد. دوباره صدای زنگ در خانه ی چهل متری طنین انداخت، طولانی و بی وقفه. گلی ترسید و کمی خودش را جمع کرد. با قدم هایی نامطمئن به سمت آیفون رفت. گوشی را برداشت و آرام پرسید: کیه؟ -باز کن از این صدا قلبش چنان کوبید که دستش روی قفسه ی سینه اش گذاشت. بی شک طوفانی در راه بود. صدای زنگ به گوش رسید، پی در پی گلی دستانش
را روی گوشش گذاشت و نالید: خدایا، خدایا. _جواب اینو چی بدم، لعنتی دستتو از روی زنگ بردار. دعایش مستجاب شد و صدا قطع شد. اما اضطرابی عجیب همچون ویروسی کشنده تمام وجود او را فرا گرفته بود. نگاهش دو دو می زد. گلی منتظر بود، منتظر طوفانی که قرار بود او را در هم بپیچد: طوفانی به نام بزرگمهر. کسی با مشت محکم بر در خانه کوبید. گلی از این صدا بالا پرید. نفسش به شماره افتاد، چشمانش خیره به در بود. کوبش دوباره ی در و این بار محکم تر. صدای بزرگمهر بلند شد و در خانه پیچید: باز کن درو، این درو باز کن لعنتی.
حرص بر اضطراب گلی مستولی شد و قدرتی به او داد که به سمت در روانه شد. این مرد ید طولایی در به بازی گرفتن آبروی او داشت. او در یک آپارتمان هشت واحده زندگی می کرد و حالا بزرگمهر با نمایشش داشت عمری زندگی سربلندش را پوچ می کرد. قفل در را باز کرد. صدای کوبش متوقف شد. کمی تعلل کرد. مرد آن طرف در و او طرف دیگر، بی شک هر دو به در خیره بودند. خداوند هر دوی آن ها را برای این اتفاق انتخاب کرده بود و این اتفاق چه سناریوی پیچیده ای داشت. صحنه به صحنه، روز به روز شیره ی جان آنها را می مکید و کسی نمی دانست…