دانلود رمان به طعم شکلات از حانیا بصیری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شهرزاد یه دختر شاد و سرزنده و البته نویسنده است که بخاطر ادامه تحصیل و پیشرفت توی حرفه مورد علاقه اش یعنی نویسندگی، به همراه برادرش محسن که سودای پولدار شدن توی سرشه محل زندگیشونو به مقصد تهران ترک میکنن و هرکدوم به دنبال این هستن که پیشرفت کنن و زندگی موفقی رو برای خودشون رغم بزنن، اما درست وقتی که هردوی اونا توی مسیر موفقیت قرار گرفتن و دارن ازش لذت میبرن سرنوشت اون روی بی رحم خودشو بهشون نشون میده و اتفاق ناگهانی براشون میفته و ادامه زندگی رو براشون سخت میکنه، اتفاقی که باعث میشه شهرزاد سرزنده و خوشحال داستان تبدیل به یه دختر نا امید بشه و راهی جز پایان دادن زندگی براش نمونه …
خلاصه رمان به طعم شکلات
با خنده گفتم : -بسه دیگه بخدا خوشکلی. به خودش توی آینه نگاه کرد و گفت: -اینو میگی منو دل خوش کنی؟ وقتی تو اینجایی کی به من نگاه میکنه آخه، اصلا این انصافه خواهر عروس انقدر قشنگ تر از خود عروس؟ لبخندی به حرفای مژده زدم و گفتم: -نکنه پشیمون شدی از اینکه خواهرتم؟ جدی شد و گفت: – اگه همه مجاز بودن مثل من یه خواهر قشنگ مثل تو برای خودشون انتخاب کنن که دیگه هیچ کس غمی تو زندگیش نداشت. از این حرفش یهو اشک توی چشمام جمع شد.
سریع خودم و با دستم باد زدم و به زور خندیدم و گفتم: -خوب، بسه دیگه هندیش نکن بریم بقیه منتظرن. اونم توی چشماش اشک حلقه زده بود اما مثل همیشه خودشو کنترل کرد و بعد کشیدن یه نفس عمیقی لبخند زد و دامن لباس عروسش رو گرفت و راه افتاد، چشمکی بهم زد و گفت: -کیارش دیدتت؟ من جای اون بودم یه لحظه هم نمیذاشتم کسی نگاهت کنه. با گفتن اسم کیارش لبخند زورکی زدم و نیشگونی از بازوش گرفتم و گفتم: -وایستا همینجا تا برگردم.
با صورت جمع شده گفت: -نکن کبود میشه جلوه خوشی نداره. به سمت در رفتم و بازش کردم و به سهیل که خوشحال و کمی با استرس پشت در منتظر بود لبخندی زدم و جلو رفتم و گفتم: -سلام سهیل. با دیدنم دستپاچه گفت: -سلام، تموم شد؟ خندیدم و به داخل راهنماییش کردم و گفتم: -بله بفرمایید. بی صبرانه وارد آرایشگاه شد و فیلم بردار فیلم گرفتن رو شروع کرد، دست به سینه کنار ایستادم و بهشون نگاه کردم، مژده پشتش به سهیل بود و با هیجان دستاشو بهم چسبونده بود…