دانلود رمان بهشت صورتی از فاطیما_ح_آفتابگردون با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به اسم سارا، با کمک دوستش ستاره که مدرک و موقعیت خوبی داشته مدارک جعلی به اسم دوستش درست میکنه و بعد وارد یک شرکت میشه که اسم رییسش البرز بود سارا البرز رو دوست داره و میخواد اون رو عاشق خودش کنه تا دیگه فقیر نباشه ولی البرز میفهمه که این خودش رو جای یکی دیگه زده و…
خلاصه رمان بهشت صورتی
سنگینی نگاهش رو روی خودم حس کردم. سر از مانیتور بلند کرده و جواب اون نگاه جذاب رو با لبخندی عمیق دادم. چند قدم جلو اومد و قلب من با شدت بیشتری شروع به تپش کرد. نفسم رو بیرون فرستاده و التماس کردم قلبم آروم تر بتپه ولی انگار لج کرده، شدت ضربانش رو بالا برد. خم شد و بوی عطر دانهیل قهوه اش رو به مشامم هدیه داد و چقدر این بوی تلخ و شیرین به شخصیت خدای جذابیت جلوم میومد. انگشت سبابهاش رو روی لب های قلوه ای رژ خوردم کشید و دلم اومد توی گلوم و قلبم ریخت زمین….
_ یکم پاکش کن، دلبر شدی امروز. لبخندم رو چاک دادم و نگاهی شوخ به اون گوی های قهوه ای جذاب انداختم، دروغ نبود اگه بگم اون نگاه خاص نفس می گرفت؟! _ دیوونه ام کردی تو دختر. کل جلسه رو داشتم به تو فکر می کردم. خم شد و نفس های داغش رو توی صورتم پاشید… دیگه درد نداری؟! حس شرم آمیخته با لذت تو دلم قل قل کرد و نفسم رو با خجالت دادم بیرون: نه یه مسکن خوردم و بهترم. کج خندید: بودن با تو برام زیبا ترین حس دنیاست. سیگار سناتورش رو گوشهی لبش گذاشت.
خون دوید تو گونه هام و لب زدم: البرز خجالت میکشم. دست گذاشت زیر چونه ام و سرم رو بلند کرد. _بین من و تو چیزی به اسم شرم و خجالت وجود نداره ستاره ی من. دستش رو سر داد روی گردنم و کمی قلقلکش داد. همه چیز تو مال منه من تو رو از برم ستاره. _مگه کلا چند وقته با هم هستیم؟! _من حافظه ی قوی دارم. لبخندی دلبرانه زدم و گفتم: ساعت ۷ شد. برگشت و نگاهی به عقربه ها انداخت: آره ساعت کاری تمومه. می خوای برسونمت؟! رنگ از رخم پرید. تصویر اون جهنم که اسم محله رو یدک میکشید…