دانلود رمان استاد غیرتی من از زهرا اسماعیل زاده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درمورده دختری به اسم تارا که تو گذشته خانواده اش رو از دست داده وارد دانشگاه میشه و با استاد جدیدش به اسم آرتان تُرکان آشنا می شود اما نمی داند که زندگیش با یک مهمونی شروع میشود که آرتان تُرکان هم انجاست و مجبور می شود کاری را انجام دهد که تابحال انجام نداده. آن کار چیست که زندگی اش را زیر و رو کرده …؟!
خلاصه رمان استاد غیرتی من
تارا؛ پول رو ازشون تحویل گرفتم و از اونجا خارج شدم… امروز ماشینم رو فروختم، ماشینی که مال پدرم بود و به من رسیده بود! من تک دختر، و تک فرزندم و از سیزده سالگیم که پدر و مادرم رو از دست دادم روی پای خودم ایستادم؛ پدر و مادرم رو تو تصادف از دست دادم. سنی هم نداشتم، فقط سیزده سالم بود؛ ولی خب این زندگی با من نمی سازه! ولی الان دیگه نوزده سالم بود؛ درسته بزرگ شدم ولی قلبم هنوز مثل یه بچه کوچیک میتپه!
هیچوقت یادم نمیره که منم تو اون ماشین با پدر و مادرم بودم که تصادف شد و فقط من زنده موندم! وقتی بهم خبر دادن که پدر و مادرم رو از دست دادم انگار دنیا واسم سیاه شد، دنیای بچه-گونم خراب و سیاه شد، هروقت تو کوچه و خیابون راه می رفتم و بقیه دخترا رو می دیدم که با پدر و مادرشون قدم میزنن، قلبم تیکه-تیکه میشه؛ چون منم حق داشتم که پدر و مادرم کنارم باشن. اما از شانس گندم این اتفاق نیوفتاد! در رو با کلید باز کردم و وارد شدم؛ به حیاط نقلی و کوچولو خیره شدم.
تمام خاطراتم جلوی چشم هام امد؛ با غم وارد خونه شدم. در رو بستم و رفتم تو اتاق تا لباس هام رو عوض کنم؛ لباس هام رو عوض کردم. وضع مالیمون متوسط بود، ولی خب من راضی بودم؛ مثل دخترای پر توقع نبودم و نیستم. روی تخت نشستم؛ تختی که بعداز یه عالمه کار کردن و پول در آوردن خریدمش. به خودم تو آینه خیره شدم، صورت گرد و پوست سفیدی داشتم؛ چشم هام درشت بود و خاکستری لبم هم نه زیاد بزرگ بود و نه زیاد کوچیک و صورتی بود؛ در کل به صورتم میومد. رنگ چشم هام همرنگ چشمهای مادرم بود…