دانلود رمان سرآغاز یک احساس (جلد اول) از مبینا زارعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
برگی از کتاب زندگی ۴دختر را می گشاییم.. دخترانی لبالب از احساس که هرکدام سدی در پیش روی دارند برای دستیابی به یک احساس… چهارتا دختر شیطون و بازیگوش داریم که دوستای صمیمی هستن وبه شدت به همدیگه وابسته اند… امسال کنکور دارن و دارن برای یک آزمون بزرگ اماده میشن.. اما طی یک اتفاق.. با یک اکیپ ۵نفری پسر برخورد می کنند که این برخورد سرانجامی جزتلخی ودعوا نداره… اما… همین اتفاق ساده و به ظاهر پیش پاافتاده مسیرشان را عوض می کند و این سرآغاز یک احساس است…
خلاصه رمان سرآغاز یک احساس
(باربد) پول غذا رو ک حساب کردم ب سمت بچه ها که زود تر از من از رستوران خارج شده بودن رفتم دیدم سه تاشون با چشای گشاد و دهن باز دارن ب رو ب رو نگا میکنن خط نگاشون گرفتم که بفهمم باز این سه تا چ مرگشون شده که نگام رو دخترا ثابت موند نمیدونم چی شده بود ولی روی صورت دختری که خورده بود بهم ی لبخند پیروزمندانه بود بقیه اشون داشتن با تعجب به سرتا پای همدیگه نگا می کردن دوباره همون دختره رو نگا کردم ی بطری نوشابه دسش بود نکنه… ن بابا نمیشه پاشیده باشه
بهشون اگه می خواست بپاشه ک نمیشد ب سه تاشون بپاشه وقتی ب یکی میپاشید بقیه می فهمیدن مطمنم اونقدر پلشت نیستن که وایسن روشون نوشابه بپاشه پ چی شده؟! تو فکر داشتم با خودم اختلاط می کردم که صدای یکیشون ک دیوونه وار بلند بود رو شنیدم: خیلی خرری هستی.. بیشعور همه هیکلم نوج شد. عع پ اسم این خانوم پررو هستیه. دوباره یکی دیگه اشون داد زد: ایییییی الهی تابوتتو بزارم رو شونه ام خبر مرگت این کار بود تو کردی، مانتومو نگا چیکا کردی. پس حدسم درس بود نوشابه
پاشیده بود روشون ولی عاخه چطوری؟ دختری که خورده بود بهم ک تازه فهمیدم اسمش هستیه زد زیر خنده دولا شده بود دستشو گذاشته بود روی زانوهاشو میخندید یکم ک خندید نشست روی زمین و دوباره شروع کرد ب خندیدن ب پسرا نگا کردم با لبخند داشتن همدیگرو نگا می کردن دوباره ب دخترا نگا کردم معلوم بود داشتن حرص می خوردن یکیشون داد زد: هستی ب خدا خوودم میکشمت و بعد افتاد دنبال دختره اون دونفر دیگه هم گفتن: ماهم کمکت می کنیم. هستی اومد بلند بشه که فرار کنه ولی…