دانلود رمان عشق دیرینه (جلد اول) از ناشناس بی احساس با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
راجع به یک زنی هست که دخترش تو مهد توسط یکی از همکلاسی هاش که بچه ان بوسیده میشه و زن میاد مهد برای شکایت با بابای مجرد پسر آشنا میشه و ازش کینه میگیره این در حالی که بابای مجرد…
خلاصه رمان عشق دیرینه
در ورودی مهدکودک رو، با اضطرب باز کردم. با دیدن یسنا کوچولوم، که روی مبل نشسته و تو بغل مربیش جمع شده بود، قلبم داشت مچاله می شد. با ترس رفتم سمتش و اونم با دیدنم از بغل مربیش پرید پایین و دویید سمتم. نشستم رو زانوم و محکم بغلش کردم. محکم گردنم رو بی ن دستای کوچولوش گرفته بود و گریه می کرد. نگران، کمی از خود م جداش کردم و یه وارسی کل ی با چشم انجام دادم: جانم دخترم… -گریه نکن بگو چی شده؟ -اون پسله منو بوسید… مات تو چشمای یسنا نگا کردم.
پسره یسنا رو بوسیده؟ به معنای واقعی هنگ کرده بودم. گیج به جایی که اشاره کرده بود نگاه کردم، تازه متوجه مرد هیکل درشتی شدم که روی مبل نشسته بود و پسر بچه بورچشم رنگی ای رو بین بازو هاش گرفته بود. نگاهم بین یسنا و پسره در حال گردش بود که یسنا، دوباره با گریه گردنم رو محکم گرفت و گفت: – خواستم مشل سما که اونطفه زدی تو تهن اون مرده منم بزنمس اما نداشت…(خواستم مثل شما که اون دفعه زدی تو دهن اون مرده بزنمش اما نذاشت) کم کم اخمام رو کشیدم توهم.
آروم دستای یسنا رو از دورم باز کردم. به مربیش نگاه کردم و گفتم: – ببرش تو اتاق . به یسنا نگاه کردم و گفتم: – با ستاره جون برو من صدات می کنم، باشه؟ درحالی که چشمای خوشگلش خیس بود و اشکای روی گونه هاش، عین مروارید غلطون بودن، “باشه” بامزه ای گفت و رفت سمت مربیش و باهم رفتن. وقتی از رفتنشون مطمئن شدم، از جام بلند شدم. مدیر مهد با نگرانی شروع کرد به تندتند توضیح داد: -باور کنین اینطوری نیست. یه برخورد ساده بوده که یسنا جون براش سوءتعبیر شده…