دانلود رمان دو دلداده از پروانه محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالی که چشمانش بسته بود، یاد شعر مولانا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا
خلاصه رمان دو دلداده
این دنیا به هیچ احدی به اعتماد نکنید حرف پول که پیش بیاید همه یک چهره دارند، و تمام اما نه! پدرم انگار از تعریف این دختر دست بردار نبود، اما بالاخره روزش خواهد رسید خانم همتا امیری که آن نقاب خوش قلبی که به چهره گذاشته ای برداشته شود. با ذهن مختل خوابم برده بود، که نیمه شب از ترس بیدار شدم، من خواب ترسناک دیده بودم، نه نه خواب نبود کابوس وحشتناک بود این دختر دیوانه حتی به خواب هم نمیماند برای این که در خواب من رازش را افشا کرده بودم مرا از بلندی پرت میکند.
ای وای این خواب نبود که کابوس بود دختر دیوانه بگذار نوبت من هم میرسد حتی اسم من شود کابوس زندگی تو. یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم. صبح با زنگ موبایل بیدار شدم رفتم پایین مادر و پدرم دور میز غذا جمع بودند. من هم کنارشان نشستم در حین که میخواستم بروم اتاق خود تا آماده شده بروم شرکت که پدرم پرسید. محمد: نیما فهمیدی از پول شرکت چه کسی برداشت چیزی دست گیرت شد؟ خواستم بگویم پشت این همه کار دست دختری است که این همه شما تعریف میکنید.
اما برخلاف میلم گفتم نه پدر جان تا حالت چیزی نفهمیدم اما پیگیرش هستم. محمد: درست است پسرم تو برو شرکت من هم با آقای وحدت کاری دارم بعد از تمام شدن اش میآیم. درست است پدر جان خواهیم دید پس. پدرم با تکان دادن سر اکتفا کرد و من هم آماده شده رفتم طرف شرکت چون دیرم شده بود به مدت ده دقیقه خود را رساندم شرکت، و مستقیم داخل اتاق شده مشغول کار امروز شدم.