دانلود رمان نبرد عشق عسلی از نجمه صدیقی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عسل دختری مهربان، اما از جنس انسان های شجاع و کم سن و سال؛دختری که با ورود به دنیای تاریک مرد مرموز و خطرناک، سرنوشت خود را به سیاهی و تاریکی می کشاند. و اما… در بین این تاریکی ها قلبی که بی پروا برای مرد سیاه پوش می تپد.همین ماجرا باعث می شود، مجبور به پیمودن راهی شود که خطرناک است. هم اینک مرد سیاه پوش، کسی که از دل تاریکی ها بیرون آمده است، با انتخاب عسل دنیای خود را به سمت روشنی سوق می دهد و اما آیا این انتخاب دنیایش را چگونه تغییر می دهد؟
خلاصه رمان نبرد عشق عسلی
به گرمی لبخند زد و گفت:قابل ی نداشت.خب،بریم سر اصل مطلب خانم کوچولو.من می دونم که تو بهم دروغ می گی خب؟ اما دلم می خواد حقیقتو خودت بهم بگی. شاید از اینکه این دروغو بهم بگی و حقیقتو با من در میو ن نزاری، مثل ماجرا و اتفاقات کلبه، به خاطر دروغت،بلای بدتر به سرت بیاد. ببین!من نه می خوام تو رو توجیه کنم،نه اینکه تو رو باز خواستت کنم. فقط،فقط من به عامل شخص کسی که این هدیه رو بهت داده نسبت بهش علامت سوالی روی سرم هست و باید تبدیل به یک چیز معلوم بشه.
حالا برام میگی یا نه؟ هوف، من چی بگم آخه؟باید برملا کنم رازی رو که حتی به خونوادمم نگفتم؟ رازی رو که حتی رو یا رفیق شیشم نمیدونه؟ امم، چه کار کنم خدایا؟شاید واقعا اگه نگم دوباره کار دست خودم بدم. شاید، باید جریان شنل پوشو بدونه. حالا وقتشه. به چشمای منتظرش نگاه کردم.آب دهانم رو قورت دادم و گفتم: این و دوستم،یعنی شنل پوش بهم هدیه داده. چهرش رنگ باخت؛ منتظر نگاه می کرد، برای همین ادامه دادم. _خب، تقریبا چند وقتی میشه که من اونو می شناسم.
جریان آشنایی ما به تصادف بر می گرده. هنوزم نمی دونم چه جوری منو نجات داد؛ ولی وقتی بیهوش شده بودم، تو خونه ی اون که تقریبا نزدیک محلمون هست، بودم. اولش خیلی ترسیدم و وحشت کردم. ولی وقتی دیزاین خونه رو و همچنین نوع پوشش رو دیدم،تعجب کردم. این آشنایی گذشت و چندین دفعه اونو ملاقات کردم. راستش تموم حرکاتش برام عجیب بود و… ناگهان گفت: بسه. بقیشو نمی خواد ادامه بدی. ابروهامو بالا انداختم و گفتم: چرا؟ مگه نمی خواستی حقیقت رازی که درون سینم هست رو بدونی…