دانلود رمان قلب آهنی از زینب رحیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در مورد سه دختر جوان که با ورود به دانشگاه و اجتماع آرامش و شیطنت های کودکانه که هر کدام در تکاپوی بدست آوردن خلا درون وجودشان هستند .دخترانی که با تغییراتی در زندگیشان به زیبایی های زندگی پی می ببرند .پسرانی از جنس پی می ، آتش و از تبار سختی های روزگار که کم کم با اتفاق هایی که در زندگی آنها رخ می دهد نمی دهد .هر کدام در پی ، شادی و خنده ، آرامش، برند که مقام و پول و شهرت به آنها شخصیت جستجو کردن و یافتن راهی برای خارج کردن زندگی خود از یکنواختی های تلخ و خسته کننده چه چیزی برای آنها …
خلاصه رمان قلب آهنی
فاطمه؛ -عصبی نگاه سامان می کردم. حالم ازش بهم می خورد. سامان دلیل تنفر من از تمام پسرا بود. مامانم: فاطمه خجالتت بکش. سامان: بیخیال عمه، بزار حرفاش رو بگه. من واسه همین اینجام. -تنها حرف من اینه دیگه دور و بر خودم و خانوادم نبینمت. فهمیدی؟ دیگه پات رو توی خونه ی ما نزار. خوش اومدی حالا هرییییی. -بلند شد و رفت سمت کتش. کتش رو پوشید و از خونه زد بیرون. مامانم دنبالش رفت و هر چی تقلا کرد که سامان بمونه اون قبول نکرد و رفت. با حرف هایی که بهش زدم رویی واس موندن نداشت.
عصبی بلند شدم و رفتم توی اتاقم و نشستم روی تخت و سرم رو بین دست هام گرفتم. در اتاقم باز شد و مامانم اومد داخل. تا اومد حرف بزنه پریدم بهش. -ببین مامان انقد عصبی و سگی شدم که اگه بخوای از اون برادر زاده ی آشغالت دفاع کنی یا بخوای من رو سرزنش کنی یا بخوای بهم پند و اندرز بدی، همین الان پا میشم و میرم همون قبرستونیییی که بودم. -وقتی مامانم دید خیلی مصمم هستم و حرفام جدی هستش و بدجور آمپر چسبوندم، بی حرف از اتاقم رفت بیرون و در رو بست.
عصبی روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم. چندتا نفس عمیق کشیدم تا بتونم خودم رو آروم کنم. نباید اعصابم اینطور میموند. مثلا فردا نامزدی یکی از بهترین دوستام هستش و دوست ندارم با این اعصابم برم پیش زهرا. هندزفری رو گذاشتم داخل گوشم و یکم آهنگ گوش دادم که باعث شد حالم بهتر بشه وجریان امشب رو فراموش کنم. چشمام رو بستم و بی توجه به همه چیز گرفتم خوابیدم… زهرا؛ ساعت۴ بعد از ظهر بود و تازه از خواب بیدار شده بودم. خاک بر سرم، مثلا امشب نامزدیمه…