دانلود رمان الهه ی ارباب از mishaaaa.b با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
الهه یه دختره شاده، وارد یه روستا میشه که ارباب اونجا پسر عموشه و… من، منم… مهم نیست اگه تو از من خوشت نمیاد… تو عادت کردی به چیزای یک نواخت؛ تفاوت من برات قابل درک نیست… من یه دخترم با چشمای قهوه ای و موهای قهوه ای… یه چهره ی عادی… اما افکار خاص… من اون چیزی که میخوامو آرزو نمیکنم… اونو میسازم…
خلاصه رمان الهه ی ارباب
وسط حال وایستاده بود از پایین انالیزش کردم. چکمه های سیاه و شیک (ای بابا انگار نه انگار رفته بود تو باغ ها) شلوارسیاه کنان کمر بند سیاه چرم٬ پیراهن سیاه استین بلند که دکمه های بالاش باز بود وایی ماهیچه هاشو زده بیرون رو چهرش زوم کردم چیزی ک از همه نمایان بود ابروهای پرپشت کمونش بود که چهرشو خشن تر نشون می داد چشم های قهوه ای داشت موهاشم زده بود کج به بالا و پیشونیه پهنی داشت! داشتم باخیال راحت انالیزش می کردم که فک کنم حس کرد کسی بش نگاه میکنه سرشو ب سمتم برگردوند.
آب دهنمو قورت دادم در حالی بلند شدم سعی کردم صدام نلرزه یکمم دلهره داشتم قلبمم تند میزد (الهیی دورش بگردی اشکان خخخخخ) خیلی آروم گفتم: سلام! یک تای ابروشو بالا انداخت بعد سرشو تکون داد و رفت. رفت؟! این الان چه غلطی کرد ینی راس راسکی رف؟؟ !! چش بود این !؟؟ فک نمی کردم اینجوری ازم استقبال کنه! اصن فک کنم منو نشناخت! خیلی از حرکتش ناراحت شدم رو مبل ولو شدم اصن نمیتونم از این شوک بیام بیرون سرمو انداختم پایین درحالی ک با انگشتام بازی می کردم یاد اون سال ها افتادم.
اون وقتا اصن اونجوری نبود خیلی منو سارا و اشکان باهم جور بودیم با اینکه من شیش سال ازش کوچیکتر بودم ولی همیشه حمایتم می کرد تو بازیا تو درسا ولی الان… پسره بیشور نفهم دیگ الهه رو نمیشناسی نه من به حالی ازت بگیرم واس من ادا در میاری خاک تو سرمن که بهت سلام دادم حالیت میکنم تو فقط صب کن! همیشه وقتی اینقد فک می کردم عصبی میشد . به صدای خوابالودی به گوشم رسید برای همین سرمو بلند کردم هه اینکه ساراس حالا چرا این شکلیه؟؟!! خدایا صد شکر به وقتی از خواب بیدار میشم…