دانلود رمان دلبر کوچک (جلد اول) از زهرا پورخوانی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عشق، عشق است. نه اختیاریست و نه اجباری. نه میشود بر سر اختیار کسی را انتخاب کرد و عاشق شد. نه میشود بر سر اجبار کسی را انتخاب کرد و عاشق کرد. عشق، عشق است. نه شروع دارد و نه پایان. نه میشود در زمان شروع آن را در تقویمی مشخص کرد. نه میشود در زمان پایان آن را در تقویمی مشخص کرد….
خلاصه رمان دلبر کوچک
“امیر ارسلان” روی قبر مامان و شستم و بقیه آب رو روی پارچه ی مشکی قبر سامیار ریختم. زیاد با سامیار صمیمی نبودم ولی خب هر چی بود برادرم بود، از گوشت و خونم بود هیچ وقت نمیخواستم خم به ابروش بیاد چه برسه از دست بدمش. آدم دعوایی نبود، نمیدونم چرا با اون پسره نیما دعواش شد، به گفته ی پسره بحثشون شد و اون اومد بهش حمله کنه که نیما حولش داد و سر سامیار خورد به سنگ و درجا مرگ مغزی شد. از فردای تشیع جنازه بود که نازگل می اومد جلوی عمارت و ساعت ها گریه و زاری و التماس می کرد تا بابا از خون برادرش بگذره. بابا بهش توجه ای نمی کرد تا اینکه توی
چهارمین روز به یکی از خدمه ها گفت که نازگل و بیارن بالا. من و شیدا کنار هم نشسته بودیم که نازگل اومد توی خونه، چشمای درشت آبی داشت اما سفیدی چشماش کاملا قرمز بود پلک هاش خیس بود، کنار ستون وایساد که پدرم بهش گفت:- تنها به یک شرط از خون برادرت میگذرم. با خوش حالی و ذوق گفت: + آقا هر چی بگید قبوله. سنی نداشت خیلی ریز و میزه و لاغر بود شاید چهارده یا پونزده سالش بود. به پدر چشم دوختم که گفت: – باید خونبس این خانواده بشی. از تعجب داشتم شاخ در می آوردم، شیدا هم دست کمی از من نداشت، حتی یک لحظه به این فکر نکردم میخواد اون و بکنه
زن دوم من، برای همین گفتم: — بابا؟؟؟ + باشه آقا قبوله ولی خونبس چیه؟ از ساده لوحیه دخترک خندم گرفته بود ولی از یک طرف عصبی بودم که پدر چطور با این سنش میخواست اون دخترو خونبس خودش کنه. — اون جای نوته. – چه ربطی داره الان؟ — میخوای خونبسش کنی واقعا؟؟؟ – تو که زن نمیگیری؟ اشاره کرده به شیدا و گفت: اینم که نازاس. سامیارم که مرده. منم وارث میخوام. پس بهترین فرصته. عصبی تر از قبل و با دهن باز به پدر نگاه میکردم. چطور توی این اوضاع به فکر وارث بود آخه؟ شیدا دوید سمت اتاقش و نازگل گیج به پدر چشم دوخته بود. — من اینکارو نمیکنم. – میکنی!