دانلود رمان بیراهه از لیلی تکمیلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هوای گرم و شرجی بندرگاه نفس را تنگ میکرد و بر پوست های آفتاب سوخته و عریان آدمیان داغ مینشاند. صیادان در گروه های چندنفری سوار بر بلم دل خلیج را شکافته و تورهای خود را به درون آب می افکندند. پسر جوان خسته و ناامید بر شنهای ساحل نشسته و زانوانش را بغل گرفته و به رقص قایق ها در تلاطم امواج مینگریست.
خلاصه رمان بیراهه
هاتل به طرز خوفناکی چشمان سرخش را رو به او تنگ کرد: اتفاقا همین کارم می خوام بکنم! آصف ترسید، اما قدری هم خیالش راحت شد: خو بگو چه کنم؟ هاتل برای گفتن آنچه که می خواست تردید به دل راه نداد، انگار از مدت ها پیش منتظر چنین روزی بوده باشد: این اواخر زنی اومد پیشم، می خواست بخت یه دختری رو گره بزنم. جادوهای من معمولا حرف نداره، طرف رو به خاک سیاه می نشونه ولی یه چیزی درباره ی اون دختر جور نبود، هرکاری کردم نشد!
نیروهای من هیچ اثری روش نداشت و انگار اون دختر از طرف دیگه ای داشت محافظت میشد. من قوی ترین سفیرها رو در اختیار دارم. ولی هنوز نمی دونم اون دختر چی توی چنته ش داره که این جوری زمینم زده. من اون دختر رو می خوام، باید پیداش کنی و هرجور هست بیاریش پیش من. آصف آن قدر از این مرد حرف های عجیب شنیده بود که بی اختیار حس میکرد باید حتما اطاعتش کند..
پس تنها سؤالش درباره ی مکان آن دختر بود: از کجا باید پیداش کنم؟ کاشان. چیزی در مغز آصف سوت کشید، گویا صدای جلال بود که توصیه های قبل از خداحافظی را تکرار میکرد: تا وقتی سوار اتوبوس نشدی صاحب اختیاری، اما سوار که شدی دیگه اتوبوس میبردت تا هرکجا که مقصدش باشه….. یه وقت حواست جمع نباشه اشتباهی بخونی، یه وقتم اصلا مقصدت رو اشتباه بگیری. مثال فکر کنی می خوای بری خمین، اما مقصدت کاشون باشه.