دانلود رمان تاریکی مهتاب از مریم نیک فطرت با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تانیا دختری که طی یک اتفاق از باربد جدا می شود و مجبور به ازدواج با مردی متعصب و خشن می شود که او را با حسادت هایش به ستوه می اورد تانیا چهارسال در قفس این مرد پا به پای فرزندش می نشیند و تمام مشکلات را تحمل می کند بعد از چهارسال مهراد بازمی گردد و با باربد روبرو می شود…
خلاصه رمان تاریکی مهتاب
در که باز می شود خونسردی ام یکباره پرواز می کند… با صدای قدم های محکمش لرز به بدنم می افتد، آن حجم خونسردی ام چی شد ؟؟؟؟من که خوب بودم؟؟؟ … معده ام دوباره تیر می کشد و او روبرویم می ایستد… دستان مشت شده اش را که میبینم، دستم را روی معده ام فشار می دهم.. جرئت نگاه کردن به چشم های ترسناکش را ندارم… خودش هم میداند… میداند که به اندازه تمام عمرم فقط از او میترسم… بالاخره لب باز میکند، صدای خش دارش در اتاق میپیچد: باهات چیکار کنم؟؟؟ خودت بهم بگو باهات چیکار کنم؟؟؟ چشم میبندم… صدایش بیش از روزهای قبل خشمگین است…
از زمین کنده میشم و چانه ام اسیر دستانش می شود فقط می لرزم، نمی توانم به چشمانش نگاه کنم میدانم نگاهش مرا می کشد… چشمانم را محکم تر روی هم فشار میدهم… فریاد که میزند تنم چند مرتبه می لرزد: به من نگاه کن ،چرا لالمونی گرفتی، کدوم گوری میخواستی بری؟؟ چندمین بارت بود؟ ها؟ فشار دستانش باعث می شود ناچار چشم باز کنم نگاهم که به نگاه طوفانی اش گره می خورد مطمئن می شوم این مرد امشب مرا می کشد… اشک هایم سرازیر می شود… می خواهم چیزی بگویم لبانم فقط مثل ماهی باز و بسته می شود… به گوشه اتاق که پرت می شوم تیره کمرم
میسوزد و گریه ام شدت می گیرد… سگک کمربند مارکش جلوی چشمانم برق میزند نگاه خونی اش نگاه پر از ترسم را شکار می کند و من دیگرجان کتک خوردن هم ندارم، هق میزنم: باربد تو رو خدا… نمی شنود، چشمانش پرخون است، اولین ضربه را که روی بدنم فرود می آورد پوستم کنده می شود و با تمام توان جیغ میکشم: تو رو خدا باربد غلط کردم… غلط؟؟ فقط همین ؟؟؟ بیچارت میکنم امشب میکشمت… ضربه ی دوم… جیغم بلندتر می شود او انگار نمی شنود فقط تکرار می کند «میکشمت همین امشب میکشمت» ضرباتش برای من سنگین است و بی حال می شوم و حتی جانی برای جیغ زدن ندارم…