دانلود رمان من رجینا هستم از سالی. م. کین با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری است به نام رجینا که در کودکی همراه خانواده اش از آلمان به ایالات پنسیلوانیا مهاجرت می کند. زمانی که رجینا ۱۲ سال بیشتر نداشت هندی ها به این ایالت حمله کرده در نتیجه رجینا و خواهرش باربارا به اسارت در می آیند. داستان شرح ماجراهایی است که در مدت اسارت بر وی می گذرد.
خلاصه رمان من رجینا هستم
فصل برگ ریزان به پایان رسیده است. حالا باد سرد شمال شروع به وزیدن کرده است. وقتی پرنده ها را می بینم که به سمت جنوب می روند، به یاد خانواده ام می افتم. تقریبا دوازده ماه پیش من آخرین بار این پرنده ها را از خانه مان تماشا کردم. این پرنده ها مرا به یاد داستان تلخ زندگی می اندازند که مجبور شدم خانه مان را ترک کنم. اما الان نباید به این افکار آشفته فکر کنم و باید خدا را شکر گویم که مرا زنده نگه داشته است. امروز هندی ها از روستاهای اطراف به این روستا می آیند تا آماده انجام مراسم همیشگی خود باشند.
زن ها برای جشن، لباس های جدید و نو می پوشند. اما من احساس شرمندگی و خجالت می کنم، چون این لباس های پاره و کهنه را باید برای جشن هم بپوشم. ای کاش الان در خانه مان بودم. در کنار کانون گرم خانواده ام. لباس های نو و زیبایم را می پوشیدم. من برای پدرم و برادرم که کشته شده اند، طلب آمرزش می کنم و برای مادر و خواهر و برادر دیگرم هم آرزوی سلامتی دارم. در حین دعا کردن بودم که ناگهان ولفین من را صدا زد و به دست من کاسه ای داد و گفت: تسکیناک، برو از نانشتو بپرس اگر کمی ذرت دارد به من بدهد.
چون می خواهم کمی سوپ بپزم. به در خانه نانشتو می رسم. در را می زنم و او می آید در را باز می کند. در خانه او سه زن دیگر هم نشسته اند. لباس های آنها نو و زیبا است. نانشتو هم یک گردن بند نقره ای به گردنش انداخته است. کوتیت هم آنجا نشسته است. او دور آن سه زن دیگر می چرخد و بازی می کند. کوتیت یک پیراهن زیبا به تن کرده است و یک دامن نو هم دارد. من از او می پرسم: «این لباس ها را از کجا آوردی» در حالی که آرزو می کنم من هم لباس نو داشته باشم. کوتیت هم جواب می دهد: «نانشتو آنها را به من داده است.»…