دانلود رمان بی محابا از Fatemeh.destroyer با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رها دکتر سرخوش و بیپروایی که بر حسب اتفاق زندگی یک آدم خطرناک را نجات میدهد و برای زنده نگه داشتن احساسش، دنیا را در خطر وجود این مرد میاندازد و تاوان این خطا را با ویران شدن زندگی خودش و دیگران پس میدهد. از زندگی سادهی خودش دست میکشد و وارد بازی خطرناکی میشود که نمیتواند پایانش را با روشنایی تضمین کند….
خلاصه رمان بی محابا
با غرغر سرمش رو پر کردم. نگاه خواب آلودم و به ساعت دی واری صورتیم دوختم، عقربه هاش ساعت دو و چهل دقیقه صبح رو نشون می دادن. کش و قوسی به بدنم دادم و پهلوم و مالیدم. دختر ه گاومیش انقد تو خواب لگد پروند، کبودم کرد. با یادآوری فردا یی که در پیش داشتم نیشم و باز کردم. خوبه که فردا جمعه است و تعطیل، می تونم کمی استراحت کنم چون هفته فوق العاده پرکاری داشتم و انگار که مقرر شده بود فرشته نجات این آقا شم. خواستم آباژور و خاموش کنم که صدا ی ناله خفیف و نسبتا آرومی از جا پروندم. با ترس به اطراف نگاه کردم و در آخر نگاهم رو به لب های ترک
خوردش دوختم که به آرومی تکون می خوردن. با احتیاط صورتم رو به صورتش نزدیک کردم، انگار یه اسم و زمزمه می کرد. – رو… یا… روب… یا روباه؟ روباه کیه؟ – رویا.. دستم و روی پیشونیش گذاشتم، اما احساس حرارت زیادش جا خوردم و به شدت دستم و عقب کشیدم. به آرومی لب زدم:رویا چه خریه؟ خودت داری میمیری گیر دادی به رویا! پارچه تمیزی رو توی آب سرد کردم و روی پیشونی ملتهبش گذاشتم. لحن بی جون و نجوا مانندش، تو ی گوشم خیلی حزن انگیز به نظر می رسید… بدون اختیار همون جا کنار تخت سر خوردم و سرم و روی لبه تخت گذاشتم. چند ثانیه نگذشته بود که دوباره
به چهرش نگاه کردم و با پارچه دیگه ای عرق صورتش و گرفتم و بعد هم خمیازه ای کشیدم. دلی راست می گفت ها! اصلا چرا باید دماغ ا ین از دماغ من خوشگل تر باشه؟! چشم های بستش و مورد خطاب قرار دادم. – این رویا هر کی که هست واسه تو نون و آب نمیشه، سعی کن تا صبح که ببرمت اورژانس از تب نمیری بدبخت! خمیازه دیگه ای کشیدم و پلک های خستم و رو هم گذاشتم تا کمی بخوابم. حال و حوصله کار تکراری پرستاری تا صبح و نداشتم. – رها؟ بلند شو خرس قطبی! نکنه جدی به درک واصل شدی؟ پاشو… چنگی به پتو زدم و تو خواب و بیداری لگدی به طرف صدا پروندم که…