دانلود رمان لالایی مادرانه از پگاه مرادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان زندگی دختری به نام پریسا که آرام و بی دغدغه می گذرد و ناگهان با ورود بچه خواهرش دچار تغییر می شود…
خلاصه رمان لالایی مادرانه
صدای اعتراض جمع مرا به خودم آورد. خاله لیلا دست هایش را به سویم گشود. _خوشگلم ما رو هم یه نظر نگاه کنی بد نیست! خجل به سویش رفتم. _ببخشید خاله جونم شرمنده انقدر غافلگیر شدم که به کلی فراموش کردم بقیه رو… مادرانه و پر محبت پیشانی ام را بوسید… ان شاءالله صد ساله بشی گل دختری. خاله لیلا و همسرش عمو سعید دوستان صمیمی و دیرینه مان بودند. به یاد دارم از وقتی چشم باز کردم آن ها همیشه کنارمان مانند اعضای خانواده حضورشان پررنگ بود… همیشه خانه یکی بودیم.
چه آن زمان که مادر بود و چه حال که نیست خاله بود و همیشه مادرانه هایش را خرجمان می کرد وقتی بود کمتر دلتنگی مادر را می کردم…. به سوی اتاق رفتم و لباس هایم را عوض کردم. در آینه به تصویرم نگریستم صورت گردی داشتم پوست روشن، دو چشم عسلی رنگ و بینی کوچک که به لب های صورتی و برجسته ام می آمد… کمی به خود رسیدم و موهای لخت و خرمایی رنگم را بستم شال حریر سر کردم و از اتاق خارج شدم…هنگامی که برگشتم کنار خاله نشستم: پریا جان خیلی خوشحالم می بینمت دخترم چند وقته نیستی؟
خوش می گذره؟… لبخند زدم !… حق دارید من رو باید ببخشید به قدری تو کارهای بیمارستان غرق شدم که اصلا نمی دونم کی شبه کی روز. _همیشه سلامت باشی دختر قشنگم… ساناز و سوگل؛ دو دخترش که هم سن و سال من بودند، کنارم آمدند و به شوخی سر به سر گذاشتند… ساناز چشمکی زد… چه خوشگل شدی طرف … پشت چشمی برایش نازک کردم!… چشم بصیرت می خواست زیبایی های منو ببینی ساناز چه خوب امشب چشمات باز شد به حمد الهی!…