دانلود رمان دلبر استاد از محیا داوودی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دلبر دانشجوی سر به هوای استاد توتونچی واسه کمک به استادش وارد یه بازی خطرناک میشه غافل از اینکه حامی پسرعموی عاشقش سر از ماجرا درمیاره و نمیذاره داستان اونطور که هست پیش بره و…
خلاصه رمان دلبر استاد
اواسط آذر ماه بود و هوا روبه سرما می رفت.جلو در کفشام و پوشیدم و زیپ سویشرتم رو بالا کشیدم و راه افتادم تا از در حیاط برم بیرون که همزمان حامی از خونه زد بیرون. بعد از اون روز که باهم حرف زده بودیم، یه کمی باهام سر سنگین شده بود که دیگه سر به سرم نمی ذاشت و عین سابق سلامم و علیک نمی گفت! با دیدنش سرم و انداختم پایین و زیر لب سلامی بهش دادم که صدام زد: _هوا سرده وایسا خودم می رسونمت.با این حرفش وایسادم و به موتورش اشاره کردم: _موتورت سقف دار شده؟ ابرویی بالا انداخت: _ولی بهتر از اینه که ۶ساعت وایسی منتظر اتوبوس. رفتم سمتش و کلاه
ایمنی تو دستش و ازش گرفتم و بعد هم در و باز کردم و جلو در وایسادم: _بدو روشن کن بیا. و خیلی طول نکشید که سوار بر موتور راهی دانشگاه شدیم و راس ساعت ۷ و نیم جلو در دانشگاه بودم. از موتور پیاده شدم و بعد از یه خداحافظی سرسری راه افتادم سمت دانشگاه که همزمان گوشیم زنگ خورد. با دیدن اسم هیلدا رو صفحه گوشی گل از گلم شکفت و جواب دادم: _سلام من رسیدم، تو اومدی؟ بی اینکه جواب سلامم و بده گفت: بیا پارکینگ دانشگاه، ماشین بابام و آوردم تا رسیدم پنچر کردم.. به دادم برس سریع تلفن و قطع کردم و از جایی که حامی هنوز نرفته بود واسش دست تکون دادم تا
بیاد و به دقیقه نکشید که کنارم بود… هیلدا کنار ۲۰۶ سفید رنگ باباش وایساده بود که همراه حامی رفتیم کنارش. با دیدن ما یه کمی نگاهش جون گرفت که با ذوق نگاهمون کرد: _مرسی که اومدین. حال و احوالی با حامی ای که از قبل میشناختش کرد و بعد هم حامی رفت سراغ لاستیک سمت شاگرد که پنجر شده بود و گفت: _هیلدا خانم جعبه ابزارتون کجاست؟ هیلدا زد رو پیشونیش و جواب داد: _حس می کردم ماشین و سنگین میکنه واسه همین گذاشتمش خونه! با این حرف هیلدا، حامی فقط خودش و نگهداشت که نخنده و حرفی نزد که من از خنده ترکیدم و گفتم: دوباره از اون کارای خاص خودت کردیا…