دانلود رمان قله قاف (دو جلدی) از عاطفه منجزی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مانا، دختری که هنوز در یافتن مسیر خود، سردرگم است، برای حفظ زندگی و سلامت تنها خواهر خود دست به کارهایی می زند که اتفاقات دیگر قصه را رقم می زند. انتخابهایی که مسیر زندگی او و خانوادهاش را تغییر داده و نتیجه بد و خوب تصمیمات را در زندگی آنها منعکس میکند…
خلاصه رمان قله قاف
بابا منوچ همیشه با ما راحت بود و کاری کرده بود که من و ساینا هم با او راحت باشیم. یعنی هیچ وقت طوری رفتار نکرده بود که حس کنیم ما را قبول ندارد یا برای خطایی که از ما سر زده باید منتظر تنبیا سختی باشیم. او هرگز با ترسیم خط و خطوط بی حد و اندازه، اجازه ی حرف زدن و اظهار وجود را از ما نگرفته بود. همیشه معتقد بود که باید به بچه ها فرصت داد تا کم کم روی پای خودشان بایستند. معمولا توی همان فرصت های کوتاه با هم بودنمان، اگر حرفی می زدیم، با حوصله به حرف هایمان گوش می داد.
گاهی تاییدمان می کرد و گاهی هم با دلایلی منطقی به ما می فهماند حرفی که زده ایم، عیب و ایرادی داشته یا مثلا فلان رفتار را نباید تکرار کنیم. خوب به خاطر داشتم که این شیوه، یکی از راه های بر قراری ارتباطش با ما بود! این که گاهی در شرایط حاد یا خاصی که حرف زدن در موردش برای ما سخت بود، از چنین لحن شوخ و دوستانه ای استفاده می کرد تا حس صمیمیت را با ما القا کند. همیشه عنوان می کرد دلش می خواهد روابط مان بیشتر شبیه به دو دوست نزدیک باشد تا فقط رابطه ی پدر و فرزندی.
بعد ها که کمی بزرگتر شدم، تازه فهمیدم که علت آن همه افتخاری که به او می کردم، همین طرز فکر و رفتارش بوده است. شاید تا به آن سن رسیده بودم، آرزوی خیلی چیزها و روابط عاطفی بچه های دیگر با پدر مادرهایشان را به دل کشیده بودم اما این مورد آخر که پدرم همیشه رعایت می کرد، باعث غرور و افتخارم بود. بابا منوچ می گفت ترس از گفتن حقیقت نداشته باشیم و اگر خلافی کردیم با صداقت اعتراف کنیم که همین پنهان کاری هاست که زندگی خیلی از آدم ها را به آتش کشیده است….