دانلود رمان ویکار از شادی موسوی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به نام جلوه که تک نوه خاندان سرشناسی است، بوسیله قاچاقچی ها ربوده میشود تا پدر بزرگش تا وادار به همکاری کنند، جلو توسط یک نجیب زاده، ملقب به (بیک) که کسی نام واقعی او را نمیداند نجات می یابد، جلو یک گردنبند گرانبها و میراثی دارد که بیک با دیدن آن…
خلاصه رمان ویکار
به سرعت دخترک را به خودش تکیه می زند و فرامرز را صدا می کند. فرامرز به سمتش می آید و با لاقیدی به تن بی جان دخترک نگاه می کند و سیگارش را دود می کند. چاقوی جیبی اش را دم در تحویل داده بود و حالا برای باز کردن دست هایش به کمک فرامرز نیاز داشت. قبل از ورود همه ی مهمان ها به خوبی وارسی می شوند تا هرگونه سلاح گرم یا سرد به داخل خانه نیاورده باشند. حتی بادیگاردهایی که به همراه دارند همه در حیاط می ایستند و قانون عمارت فرامرز این است که خودشان تنها بدون هیچ سلاحی باید وارد شوند! -بگو دستاشو باز کنن از هوش رفته! -سگ جونه ولش کن
خودش به هوش میاد… فرامرز دستاشو باز کن حالا! فرامرز دندان غروچه ای می کند و حسن را صدا می زند. نه اینکه از او بترسد اما می داند که مهم ترین مهره ی این بازی این دختر است. از طرفی برای پیشبرد اهدافش به همراهی و تایید تیموتی نیاز دارد. حسن بدو بدو از راه می رسد و چاقویی از جیبش خارج می کند و طناب را می برد. تیموتی با احتیاط دختر را کنار ستون می خواباند و به سمت دستشویی می رود. آب را با فشار باز می کند و تلفنش را از جیبش خارج می کند. می داند که همه جای خانه اش مجهز به دوربین و سیستم شنود و است از فرامز ترسو بعید نیست که در سرویس هم
شنود کار گذاشته باشد. به محض وصل شدن تماس دستش را مقابل حسگر سشوار قرار می دهد و سشوار با صدای نسبتا بلندی روشن می شود. سرش را نزدیک می کند و صدای بمی از پشت تلفن به گوش میرسد: -چیزی شده؟ -شده بیک! شده… همین الان باید بیای اینجا! صدای سشوار باعث می شود که حس کند اشتباه شنیده! -درست حرف بزن ببینم چه مرگته! برای چی باید بیام اونجا؟ برگ برنده ای که این بی همه چیز ازش صحبت می کرد یه دختره! اون دختر نشون اعتضادا رو به گردن داره! بیک جا خورده از پشت صندلی بلند می شود و گوشی را به گوشش نزدیک تر می کند و لحظه ای حتی…