دانلود رمان موژان من از مهرسا_م با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان راجع به زندگی دختری به اسم مُوژان که عروسیش رو به هم میزنه چون که از بچگی عاشق پسر عموش بوده و آرزوی ازدواج با اون و داشته حالا باید دید تقدیر چه سرنوشتی رو براش رقم زده…
خلاصه رمان موژان من
با صدای در اتاق به زمان حال برگشتم. – بله؟ صدای مامان اومد: -بیا بیرون میخوایم ناهار بخوریم. -من هیچی نمیخورم. – حالا اتفاقیه که افتاده میخوای خودت و بکشی؟ از دیروز صبح تا حالا هیچی نخوردی میمیری دختر، پاشو بیا بیرون انقدر من و حرص نده. با این حرفش دلم سوخت. اون چه گناهی داشت که باید به درد من می سوخت؟ نفس عمیقی کشیدم و از تخت پایین اومدم. در و باز کردم. با چشمای نگران مادرم رو به رو شدم دلم پر می کشید که بغلش کنم و اونم موهای بلندم و نوازش کنه ولی صـورت جدیش حاکی از این بود که هنوزم ازم دلخوره، پس از بغل صرف نظر کردم و به طرف
میز ناهار خوری رفتم. بابا منتظر من و مامان نشسته بود سر میز. خیلی آروم نشستم و نگاهی به میز انداختم، اشـتها نداشتم. حتی از دیدن اون همه غذا حالم به هم میخورد، ولی بـه اجبار و برای اینکه مامان و بابا رو بیشتر از این ناراحت نکنم چند تا قاشق خوردم، بابا همونطور که نگاهش به بشقابش بود و قاشقش و از غذا پر می کرد رو به من گفت: – کی میخوای با رادمهر حرف بزنی و همه چی رو مشخص کنی؟ واقعا سوالی بود که از خودم می پرسیدم و از جوابش همش فراری بودم،ولی بالاخره باید کاری می کردم. آرام گفتم: – نمیدونم. از دیشب تا حالا نه اس ام اس داده نه زنگ زده.
مامان گفت: -عروسیش و به هم زدی لابد میخوای بیاد منت کشی؟ بابا دوباره دخالت کرد و گفت: -مونس جان ما با هم حرف زدیم عزیزم. مامان سرش و پایین انداخت و چیزی نگفت. دوباره آروم گفتم: -امروز بهش زنگ میزنم و به قرار باهاش میذارم. -خوبه. تنها کلمه ای بود که از دهان بابا خارج شد. این سکوتـون از هر چیزی بدتر بود. حداقل کاش سرم داد میزدن یا دعوام می کردن، کاش انقدر خوب نبودن! بعد از خوردن ناهار برای اینکه کمتر فکر و خیال کنم پیشنهاد دادم خودم میزو تمیز کنم. بابا و مامان برای استراحت به اتاقشون رفتن و منم مشغول تمیز کردن میز و آشپزخونه شدم…