دانلود رمان خان کوچک (جلد دوم) از فاطمه عبدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
فواد خانی که تن مردم روستا با هر اخمش به لرزه در میاد عاشق دختر عمشه ولی سراب عاشق خدمتکار عمارت اون شده باهاش فرار میکنه، بخاطر غرور زخمیش سراب رو عذاب میده تا روزی که اون دختر میفهمه فواد عاشقشه و عشق خودش به محمد واقعی نبوده و عاشق عاشقانه های فواد میشه، یه دفعه شب عروسی سراب توسط محمد دزدیده میشه و….
خلاصه رمان خان کوچک
چانه ام هم با پاهایم هماهنگ شد و شروع به لرزیدن کرد. احساس می کردم فکم لمس شده بزاقم طعم زهر به خود گرفته با وحشت به روبرو زل زدم هر لحظه به عمارت نزدیک تر می شدیم و تپش قلبم به سرعت حرکت قطار روی ریل های موازی می زد. اشک ناخودآگاه در چشمانم نشست سر گیجه امانم را بریده بود، نفسم به سختی بالا می آمد؛ احساس می کردم دستی به دور گردنم حلقه شده و سعی در خفه کردنم دارد. وقتی رسیدیم دم گوشم با صدای وحشتناکی گفت: کارت تمومِ گل وحشی.
امروز از ریشه می سوزونمت، جوری که دیگه فکر فرار به سرت نزنه تو تا آخر عمر تا آخرین نفسات باید تو این زندون بمونی تا وقتی که بمیری اون موقع آزادی کاش زودتر بمیری همه رو خلاص کنی. بغض به گلویم چنگ زد، احساس می کردم غده دردناکی در آن گیر کرده و هیچ جوره پایین نمی رود، از اسب پایین می آید برای پایین رفتن کمکم می کند، کمک که نه می شود گفت تخلیه فشار عصبی اش روی تن بی چاره و خسته من. فشار دستانش آن قدر زیاد است. که احساس می کنم انگشتانش در پهلوهایم فرو می رود.
مادرم گوشه ای ایستاده با تاسف نگاهم می کند دستانش که از تنم جدا می شود چشمم به محمد می خورد با بغض سرم را تکان می دهم، شرمنده سرش را پایین می اندازد. فواد پوزخندی می زند که تا عمق جانم را می سوزاند نگاه از صورتش می گیرم، دندان هایم از تصور بلایی که می خواهد به سرم بیاید به هم می خورند و چلیک چلیک صدا می دهند. زن دایی گندم با وهم نگاهش را بین من و فواد می گرداند؛ نمی دانم چه شد نفهمیدم فقط در یک لحظه خودم را در حال سقوط دیدم و سمت راست صورتم آتش گرفت…