دانلود رمان ماه من بمان از مرجان مرندی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من ماهکم ! وقتی با عشق ازدواج کردم فکر نمی کردم یه روزی می رسه که دوباره به خونه پدریم برگردم… حالا اما اون روز رسیده و من دوباره تنهام .. تنها شدم در حالی که خواستگار سابقم همسر دخترعمومه و باز هم نگاهش روی من می چرخه…مجبورم که دوباره ازدواج کنم که تو ، پسر عمویی که همیشه مثل برادرم بوده میای و بهم اون پیشنهاد عجیب رو میدی… همه چیز مثل خواب می مونه اما واقعیت اینه که من محرم تو شدم….محرم مردی که یه عمر مثل برادر دوستش داشتم…
خلاصه رمان ماه من بمان
چند لحظه ای سکوت بود و بعد باز هم صدای فلک ناز بود که سکوت بینشان را شکست: -تو اون روزا واقعا عاشق بودی بیژن ! اما من کور بودم. بیژن آه عمیقی کشید و همان طور که به رو به رو خیره بود جواب داد: -دیگه مرور نکن اون روزا رو… گذشته گذشته !!! -نمی تونم… وقتی یاد محبت کردنات میفتم… وقتی یاد مرد بودنت میفتم… وقتی یادم میاد که برای یه لبخندم هر کاری می کردی… وقتی یاد پسرمون میفتم… این بار بالاخره مقاومت فلک ناز در هم شکست و سرش را پایین انداخت و با دست هایش صورتش را پوشاند .
صدای هق هقش حال بیژن را دگرگون می کرد. دستش به سمت شانه های ظریف فلک ناز رفت که با هق هقش می لرزید اما در میانه ی راه با یاد آوری زنی که در خانه برای پسرش مادری می کرد و به قول مرتضی چراغ خانه اش را روشن نگاه داشته بود متوقف شد. دستش را مشت کرد و آن را روی پایش گذاشت و باز هم نگاه از فلک ناز برداشت: -اگه می خوای طاها رو ببینی من نمی تونم جلوت رو بگیرم… به هر حال تو مادرشی… دیدنش حقته! -فلک ناز سرش را بلند کرد و صدایش زد: – بیژن !
مجبور شد نگاهش کند . انگار خودش هم از قدرت چشم هایش با خبر بود که می خواست از جادوی نگاهش برای صحبت کردن مدد بگیرد: -من… بذار جبران کنم! تو مثل پدرم نباش . بیژن کلافه سری تکان داد و گفت: -پدرت هر چه قدر که پدر بدی بوده باشه بازم پدرت بود ! مطمئن باش اگه پشیمون برمی گشتی در خونه ش به روت باز بود… فلک ناز کمی به سمتش خم شد و گفت: -تو چی ؟! -گفتم که… خیلی دیره! -اگه به خاطر همسرت می گی… من حرفی بهش نمی زنم… فقط هر وقت فرصت داشتی …