دانلود رمان ردپا از فاطمه خاوریان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ملیکا دختری که برای فرار از جو خونه با کیان دوست میشه و درست شب بعد از اولین باری که به خاطر عشق و علاقه باهاش رابطه برقرار میکنه، کیان اونو پس میزنه و دیگه نمی خوادش. ملیکا افسرده و منزوی میشه و از ترس اینکه خانوادش بفهمن صداش در نمیاد غافل از اینکه برادرش ماهان ماجرارو میفهمه. تا اینکه پسر جذاب و خوش صدایی سر راه ملیکا قرار می گیره و قصه رو پیچیده تر می کنه…
خلاصه رمان ردپا
توی ماشین نشستیم، هر دو عبوس، غرق در هزار فکر بی ربط و با ربط، هر دو زل زدیم به رو به رو و کیان که استارت میزند نگاه من از مقابل کنده می شود و روی نیم رخ بدخلقش می ماند، رفتن به خانه ی کیان یعنی رد شدن از روی آبرو و حیثت خودم و خانواده ام، و او نمی فهمد، نمی فهمد و تمام مخالفت مرا حمل بر بی اعتمادی می داند! – کیان خان؟! دستی به موهایش میکشد و خیره ی خالکوبی روی بازویش مجدد صدایش میزنم، این بار با ناز و حس بیشتری:- کیان جان؟
– زبون نریز ملیکا، زبون نریز که جز خر کردن من هیچ کاری بلد نیستی، آره نیا، نیا چون قطعا می خورمت، معلوم نیست تو کدوم قرنی زندگی می کنید شماها! خلقش تنگ شده، و این بحث همیشگیِ روی مخ، روان مرا به بازی گرفته: – چرا فکر می کنی می خوام اذیتت کنم کیان؟ پشت قرمز ترمز میکند، یک دستش دور فرمان مشت شده و سمتم برمی گردد، زل میزند توی چشمهایم، نگاهش پر است از دلخوری و من فکر می کنم شاید کیان هم حق دارد، هر کسی یک جوری بزرگ می شود.
اعتقادات هر کسی هم بنا به تربیت و ذاتش متفاوت است! – اینکه نمیای خونه ی من دلیلت نه حاجیِ نه ماهانِ، اگه دلایلت این دو نفر بود و به باد رفتن سرت اصلا طرف منم نمی اومدی، من و خر فرض نکن به شعور منم توهین نکن، تو فقط به من اعتماد نداری ملی! این را میگوید و نگاهش خیره ی ثانیه شمار چراغ قرمز می ماند، پنج…چهار… سه… – هر کسی واسه خودش یه خط قرمزایی داره خب! دو…یک… ماشین را با سرعت از جا می کند و من دستم را روی دستش که در حال عوض کردن دنده است می گذارم…