دانلود رمان برگ ریزان از ناشناس با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …
خلاصه رمان برگ ریزان
سحر؛ با صدای داد و بیداد مرجان چشمای پف کرده م که از شدت اشک دیشب می سوخت از هم باز کردم. صدای فریاد بلندش تو این خونه ای ب ای ن بزرگی اکو میشد و هر بار تا مغز استخونم می سوزوند چشمام خیلی می سوخت؛؛ به قاب عکس پدرم ک روی دیوار بود نگاه کردم اخه چرا ترکم کردی بابایی چرا رفتی چرا نیستی ببینی دخترت چه دردایی میکشه و تحمل میکنه نیستی ببینی دختر یکی یه دونت که نازکتر از گل بهش نمیگفتی چی ب روزش اوردن. حالا مرجان همون زنی که بخاطر تو بهش احترام می زاشتم.
همون زنی که از چشماش دروغ و فریب می بارید چی به روزم اورده نیستی ببینی بابایی دختر ۲۱ ساله ۲ ماهی میشه که اشک از چشماش خشک نمیشه. یادته میگفتی اگه کسی اشک تو چشمای دخترم بیاره دنیا رو روی سرش خراب میکنم؛؛؛ بابایی نیستی ببینی این زنی که همه چیزت ب نامش کردی اعتماد کردی چه جور ی داره ذره ذره ابم میکنه تحقیرم میکنه. چند شبی میشه که وصیت نامه ت باز کردن. وقتی فهمیدم هیچی ب نام من نکردی نه ناراحت نشدم. بابایی من از اینکه نیستی دارم دق می کنم.
چند باری خواستم خودم خالص کنم راحت کنم اما رعنا جون نزاشت،،، بابایی تنها چیزی ک من به این دنیا وصل میکنه وجود رعنا جونه بوی مادرم میده دستاش خودت همیشه میگفتی رعنا مادر دومته وقتی مادرم تو ۹ سالگی تنهام گزاشت فوت شد رعنا با محبت هاش دنیای بچگیم نزاشت جهنم بشه نابود بشه. نمیزاره باورت میشه بابایی مرجان زنت ب من میگه تو اشپزخونه کار کنم پیش بقیه خدمتکارا تو نمیدونی که چی ب روزم اوردن،،، کجایی بابایی میدونی ک کار کردن برام عار نیست بابایی فقط…