دانلود رمان گل های پیراهنت از ستاره شجاعی مهر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
به زحمت قدم بعدی را برداشت و نفسش توی گلو گیر کرد. درد بد زمانی به قوزک پای زخمیاش پیچیده بود. دلش میخواست زار زار گریه کند. کمی بدن نحیفش را جلو کشید و دست به تنه تنومند درخت کشید. ایستاد و به نفس نفس افتاد. جلوی چشمانش گاهی تیره میشد و گاهی انگار سوزن میرفت توی مردمک های خیسش. جان نداشت بیشتر از این راه برود. سرش را کمی بالا گرفت و نگاهش رفت تا روی ابری که چیزی به ترکیدن بغض سیاهش نمانده بود …
خلاصه رمان گل های پیراهنت
گوشی را برداشته بود تا زنگ بزند به خانه و صدای مادرش را بشنود. نتوانست. مانند الا که دل و جراتش را نداشت. حتی نمیخواست قبل از انجام گرفتن این ماموریتی که فکرش هم وحشت به دلش می انداخت به دیدن مادرش برود. بغض گلویش را گرفته بود به چشمان نمناک الا خیره شد. دخترک با خودش فکر میکرد الان مادرش در مورد او چه خیالاتی میکند. دختری که حاضر نشد به خاطر نجات جان مادرش با کسی که هیچ علاقه ای به او نداشت ازدواج کند. مادر طفلکش الان در چه حالی بود؟ مادر خودش چی؟ هرگز به یاد نداشت
این همه مدت طولانی از او بیخبر بماند. گوشی را گذاشت سرجایش. سر الا به طرفش برگشت. _به کی میخوای زنگ بزنی؟ آب دهانش را قورت داد تا بغضش را عقب بفرستد. -به مادرم. _چرا نزدی؟ -نمیدونم. _میتونم یه سوالی بپرسم؟ به خوبی شک و تردید را در نگاه الا می خواند. سرش را به تایید تکان داد:اون در جریان کارای شوهرش هست؟ -نمیدونم. از جواب هورام جا خورد. توقعش را نداشت. -پس بهش اعتماد نداری که زنگ نزدی! هورام شانه هایش را بالا انداخت. -شاید. الا دیگر حرفی نزد. -تو چی؟ دوباره نگاهش کشیده شد سمت هورام.
-من؟ -تو چرا نمیری دیدن مادرت؟ زبان روی لبم کشیدم: من خجالت میکشم. -مگه پشیمونی؟ از شیطنت درون کلام هورام خندهش گرفته بود. -نه.. صدبارم برگردم عقب باز پامو تو اون محضر نمیذارم. لبخندی رضایت بخش بر لب های هورام نشست. نگاهی به ساعت انداخت و گفت: -فکر نمیکنی رفیقت دیر کرده؟ الا هم نگاهش را دنبال کرد: دیگه الاناست که پیداش بشه. و با لبخندی پرسید: نکنه دوباره از اون قرمه سبزیا میخوای؟ لبخند هورام عمق گرفت و با لبخندی تایید کرد. -ولی بمونیم سولماز بیاد وگرنه میگه تک خوری کردین. الا نرم خندید و …