دانلود رمان منجی شیطان (دو جلدی) از پاییزان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری خبرنگار که تصادفی جان خلافکار خطرناکی را نجات می دهد. دست تقدیر چند وقت بعد این دو را رو به رو می کند. خلافکار بی رحم داستان مجبور است او را بکشد ولی تصمیم دیگیری می گیرد… او را در عمارت خود به بند می کشد و می خواهد…
خلاصه رمان منجی شیطان
پتو را رویش کشیدم . الی چشم هایش را باز کرد و نگاهی به من انداخت و ارام گفت : _مرسی. خنده ام گرفت از این احساس ضعف شدیدی که داشت. لبخندی زدم و به سمت کمد لباس هایم رفتم تا لباس بپوشم و بعد تلفن زدم تا معصومه شام و خوراکی بیاورد. اوین حسابی ضعف کرده بود و ساعت ها بود توی اتاق بودیم. زیاد طول نکشید انگار از قبل همه چیز را مهیا کرده بود به محض تماس من چند دقیقه ی بعد با یک عالمه غذا و خوراکی بالا آمدند. هنوز تی شرتم را تنم نکرده بودم که در زدند اجازه ی ورود دادم وارد شدند .
وسیله ها را روی میز چیدند معصومه همین طور که داشت نظارت می کرد به کار خدمتکار ها نگاهش به دنبال اوین بود . لباسم را تنم کردم و به سمت معصومه رفتم و به تخت اشاره کردم: _دنبال اوین می گردی الی پتو. معصومه سردرگم از شوخی ناگهانی من با خجالت سر پایین انداخت: _من غلط بکنم جسارت بکنم اقا. خنده ام گرفت از اینکه نگران بود من بهش چیزی بگویم. دست به سینه همینطور که خدمتکار ها را نگاه می کردم که داشتند وسیله ها را میچیدند رو به معصومه گفتم: _میدونم با اوین حرف زدی .
رنگش پرید حتما فکر می کرد اوین بدش را گفته یا به خاطر صحبت های او اوین کار بدی کرده است. زیر چشمی نگاهی بهش انداختم و ادامه دادم: _گاهی باهاش حرف بزن خوبه. امروز خیلی چموشی نکرد. به نظر حرفات روش تاثیر مثبت داشته. نفس راحتی از سر اسودگی کشید و دستپاچه رنگ به رنگ شد: _اقا خانوم یه مقدار ترسیده ان وگرنه مطمئنم از شما بدشون نمی اد. به سمتش برگشتم انتظار نداشتم همچین حرفی بزند. نمیداستم برای چاپلوسی داشت این حرف را می زند یا واقعا نظرش این بود…