دانلود رمان نگاریسم از نگار با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نگار یه دختر خجالتی از یه خانواده متوسط رو به پائینه. مردی که فکر میکرد خواستگار مادرشه، در واقع خواستگار خودش بوده، یه مرد عجیب، پولدار و… مرموز… در گیر و دار زندگی نگار مرد دیگه ای وارد داستان میشه. مردی با گذشته و کودکی ای مثل نگار…
خلاصه رمان نگاریسم
صبح بیدار شدم. صبحانه حاضر کردم. رفتم نامی و نامدارو صدا کنم دیدم هیچکدوم نیستن. میزو جمع کردم و تا شب خودمو با تمیز کردن خونه و اتاقم سرگرم کردم. یه روز تعطیل که همه میرن تفریح من وضعم این بود. البته این وضع من همیشگی بود. به ندرت پیش می اومد با خانواده مادریم بریم سفر. من کلا سه جا تو ایران رفته بودم. چند بار رشت خونه خاله مامانم دو بار مشهد زیارت و یه بار اصفهان اونم وقتی پدرم هنوز با ما بود. ساعت ۸ شب زنگ زدم به نام جواب نداد زنگ زدم نامدار بی حوصله گفت – چیه هی زنگ میزنی . منو نامی با همیم دیر میایم. قطع کرد حتی نذاشت بگم
مامان نیست و من تنهام. به خاله زنگ زدم بازم گفت از مامان خبر نداره و گفت نگران نباشم تنهایی به مامان و آرامشش کمک میکنه. اون شب به زور قرص خوابیدم. سر و صدای پسر هارو حس کردم که یک شب اومدن اما نرفتم ببینم چکار میکنن. از صبح کلاس داشتم یکمم دیر پا شدم. برا همین فقط زود لباس پوشیدم تا برم. اومدم از تو صندق پول روزانه که رو اوپن بود پول بردارم که دیدم خالی خالیه. مامان سال ها بود همیشه اول هفته تو این صندق پول میذاشت وما اندازه نیاز برمیداشتیم میرفتیم بیرون. آخر هفته هرچقدر میموند خرج یه تفریح دسته جمعی میشد گاهی بستنی،
گاهی یه فیلم. گاهی پیتزا. البته یه سالی میشد پولا به پنج شنبه نرسیده تموم میشد اما انتظار نداشتم خالی باشه چون پریروز تقریبا پر بود. رفتم اتاق پسرا ببینم پول دارن دیدم نیستن! برگشتم اتاقم و عابر بانک روز مبادام رو بردارم. تو اون مامان برامون ۳۰۰ ریخته بود. اما صندق وسایلم خالی بود نه عابربانک روز مبادام بود نه یه انگشتر و دستبند طلایی که داشتم. دیگه کم آوردم. با بغضو و حال بد زنگ زدم به گوشی مامان حدس میزدم دیشب دزد اومده اما گوشی مامان خاموش بود. دوست نداشتم به نامی زنگ بزنم اما ترسیده بودمو مامان جواب نمیداد. پس تنها گزینم نامی بود تا زنگ خورد گفت…