دانلود رمان پسر غیرتی از ناشناس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختر هفده ساله ای که بخاطر فرار خواهرش از مراسم عقد به عقد مرد ظالم در میاد و با اون اندام ریزش خشم و نفرت فَرداد هر شب بهش دست درازی میکنه و… پسری از تبار کُرد.
خلاصه رمان پسر غیرتی
با خستگی خودمو صاف کردم که صدای اخم بلند شد. زهرا خودش رو روی تخت فرداد انداخت و گفت: -وای خدا مردم. قراره اینو یه روز درمیون تمیز کنیم که چیزی از ما نمیمونه. وای پا قدم نحسی داشتی عذرا. دهن کجی بهش کردم و سطل و تی رو برداشتم. داشتم از اتاق می رفتم بیرون که دوباره زهرا ی حراف به حرف اومد: -هوووی کجا بدون من تف تو این رفاقت عذرا یعنی تف. خنده ام گرفت خیلی بامزه گفت. تو جام ایستادم و سرمو برگردوندم و گفتم: اون هیکل گردتت رو تکون بده دیگه دایه گفت کارتون تموم شد بیاین پایین. دستی تو هوا تکون داد. -اخه تو چقدر ساده ای دایه بگه
حتما که نباید زود رفت یکم استراحت بد کار بدی.با سر اشاره کردم: -زهرا پاشوبیا بعدم اون رپوش تخت رو درست کن… زهرا باز غری زد و از جاش بلند شد. منتظر شدم تا بیاد. حدود ده مین فیس افاده اومدن زهرا بلاخره خانم رضایت داد تا باهم از اتاق خارج بشیم… وارد آشپزخونه شدیم بازم همه درحال کار کردن بودن وسحر هم در حال وپاک کردن سبزی. توجه ای بهش نشون ندادم. سطل روگوشه ای گذاشتم. دایه روی صندلی گهواره ای نشسته بود و در حال کتاب خوندن بود. این زن تموم کاراش عجیب بود چه خوب با تمرکز توی همچین جایی می تونست کتاب بخونه . شکمم صدای ارومی داد و
من یه این نتیجه رسیدم که گرسنمه. اما خوب روم نمیشد بگم . زهرا رفت پیش دایه تا دوباره چاپلوسی کنه منم به ناچار همراهش رفتم. دایه با دیدن زهرا و من سرش رو بالا اورد و عینک مطالعه اش رو از رو چشم هاش برداشت. با لبخند عمیقی گفت: -تمیز کردین اتاق اقا رو!!؟ -بله دایه تموم شد کار دیگه چیه انجام بدیم!!؟ -فعلا هیچی نزدیکه نهاره فعلا تااون استراحت کنین بعد نهار بهتون میگم. وقت نهار رسید خواستم برم سمت میز که دایه صدام زد: -عذرا دخترم!!؟ از حرکت ایستادم. سرم رو برگردوندم. دایه سینی به دست ایستاده بود. -بله دایه!؟ دایه با لبخند گفت: -بیا غذای اقا رو ببر اتاقش…