دانلود رمان عشق ممنوعه از آرزو هاشم آبادی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عشقی ممنوعه و پنهان شده میان قلب مردی که جوان مردانه پای این احساس می ماند تا نکند خواهر زاده اش از این عشق مطلع شود… در این بین حضور مردی دیگر از دیار غربت…. مردی از گذشته تلخ ، که کینه و انتقامش باعث میشود معادلات زندگی خیلی از آدم های این قصه بهم بریزد…. عشق…. جنون…. نفرت… انتقام چه بر سر رامانای کوچک می آورد؟!
خلاصه رمان عشق ممنوعه
هاکان؛ نگاهم رو از عابران پیاده به فنجان قهوه ام سوق میدم… از یادآوری این موضوع که فنچ کوچولوم از قهوه خوشش نمیاد، لبخندی میزنم… فنجان خالی را روی میز کارم میذارم و بعد از برداشتن کیفم با گام های بلند به سمت در اتاق قدم بر میدارم…. اما هنوز دستم به دستگیره نرسیده بود که در اتاق به شدت باز میشه و حجم کوچکی پر از خز به آغوشم میپره…. از بوی عطرش میفهمم که جز رامانا کسی نیست… لبخندی به لب میارم…. اما با فهمیدن این موضوع که دوباره بدون اجازه وارد اتاقم شده… اخم درهم میکنم….
همانطور که سعی دارم از خودم جداش کنم، کنارش گوشش میغرم؛ رامانااااا…. سریع ازم جدا میشه…. خوب میدونه که همونجور که باهاش مهربونم ولی به وقتش جدی و خشن میشم…. سرش رو آروم بلند میکنه…. موهای خرمایی رنگش آزادانه صورت عروسکیش رو قاب گرفته بود…. با لبخندی ناب که دلم رو میلرزونه میگه: سلام خان دایی جونم… خوبی؟ آخ که من فدای این عضله های قوی بشم…. بعد به حالت نمایشی لب هاش رو به دندون میگیره و زیر لب زمزمه میکنه؛ -اوه… اوه… فک کنم اوضاع پسه…
نگاهش رو از ابروهای گره خورده من میگیره و به سمت دیوار شیشه ای مقابلش میره… با همون ناز و طنازی ذاتیش میگه: وایییییی چطور میتونی از این ۲۰ طبقه، پایین رو نگاه کنی؟؟؟ لبخندی میزنه و سرش رو به نرمی تکون میده؛ -سرت گیج نمیره؟؟؟ به خوبی فهمیدم که میخواد ذهنم رو از کار زشتش منحرف کنه… وروجک خوب بلد بود بحث رو بپیچونه… -رامانا کوچه علی چپ کجاس؟؟؟ به دیوار شیشه ای تکیه میده و لبخند مرموزی میزنه: -کوچه علی چپ؟؟؟؟ والا دوست فاب جناب عالیه… من خبر ندارم کوچه اشون کجاس….