دانلود رمان سر به راه از مریم نیکنام با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پدر بهار مسافرکشی است که بدلیل تصادف باعث مرگ پسر جوانش و دو مسافر دیگر و فلج شدن خودش شده بود و برای دیه مجبور شدن خانه شان را بفروشن. و حالا بهار ساکن اتاق ته همان خانه قبلی خودشان است. با مرگ پدرش بهار تنها می شود و بدلیل چشم داشتن پسر صاحبخانه مجبور است به گفته صاحبخونه ش اونجا رو ترک کنه…
خلاصه رمان سر به راه
در مقابل حرفای جواد فقط و فقط سکوت کرده بود… آه نکشیده بود…نفرین نکرده بود ولی دلخور بود….چیزایی رو دلش سنگینی می کرد که حالا حالا زمان لازم داشت تا هضمشون کنه و با دلش کنار بیاد… عذاب وجدان در رفتار و گفتار جواد بیداد می کرد… تمام روز کلافگی و پریشان احوالیش دیده بود و لب باز نکرده بود… و همچین زمزمه های گلایه آمیزی که هراز گاهی کنار گوش یحیی می خواند و تکان های ریزی که یحیی به تایید حرفهای او به سرش می داد.
عدم حضور مهران تو همچین روز مهمی زیادی به چشم میزد و به جواد حق می داد که کلافه و گلایه مند باشه… ولی خودش نه تنها ناراحت نبود بلکه خیلی هم راضی و خرسند بود حضور مهران جز دست و پاگیری و آشفتگی ارمغان دیگری برایش نداشت… پس همان بهتر که نبود از مقابل رفتار مسئولانه ی یحیی هم که تا لحظه ی آخر کنارشون بود با یه تشکر خشک و خالی رد شده بود… از او هم دلخور بود… به همان اندازه که از جواد و محمد و فرهاد دلخور بود…
تصمیم گیری این سه مرد تمام معادلات زندگیش روبهم ریخته بود و نمی دونست چقدر زمان می بره تا دوباره مثل روز اول دلش با آدمهای اطرافش صاف بشه شاید تا قیام قیامت این حالت ادامه داشت… شایدم نه… کسی چه می دونست؟ خودش روی تشک پهن کرد و به حالت درازکش درآمد… کمرش که به زمین صاف رسید حس شیرین آرامش بهش دست داد دوتا دستش رو از دو طرف باز کرد و فکر کرد برای فراموشی و ریکاوری به زمان احتیاج داره… باید خودش به تقدیر می سپارد و منتظر آینده میشد. پلک هایش را بست…