دانلود رمان قلدر (جلد اول) از پنلوپه داگلاس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اسم من تیته. ولی اون منو با اسمم صدا نمی کنه. اون هیچوقت انقدر غیررسمی صدام نمی کنه، تازه اگه کلا بهم اشاره کنه. نه اون به ندرت باهام صحبت می کنه. ولی باز هم دست از سرم بر نمی داره. یه زمانی با همدیگه دوست صمیمی بودیم. ولی بعد اون بهم پشت کرد و تصمیم گرفت زندگیم رو خراب کنه. اون کاری کرد که تحقیر بشم و همه ی دبیرستان پشتم حرف بزنند. هرچقدر که زمان می گذشت شوخیها و شایعه هاش سادیسمی تر می شدند و من سعی می کردم از سر راهش کنار برم. حتی برای اینکه ازش دوری کنم یه سال به فرانسه رفتم….
خلاصه رمان قلدر
من به اندازه کافی با مدوک با خشونت رفتار کرده بودم هیچ راهی وجود نداشت که اون دختر قبلی رو برگردونم. شکستن بینیش توی یه سال پیش به طور واضح پایان درگیریم نبود؛ اون شروع به ماجرای جدید بود. در حالی که قلبم به شدت می تپید گرمای آرامش بخشی تو دستم پخش شد. من واینستادم تا ببینم که اون فردا یا هفته دیگه منو کجا گیر میندازه. فقط می خواستم که تمومش کنه. جرد سال ها منو تهدید کرده بود ولی هیچوقت از خط قرمزها رد نشده بود؛ اون هرگز به من دست نزده و باعث نشده بود احساس کنم که به طور فیزیکی بهم دست
درازی شده. اما مدوک همیشه از خط قرمزها رد میشد و من از خودم می پرسیدم که مشکل لعنتیش چیه؟ اگه چیزی که سم گفته بود حقیقت داشت که من خارج از دسترسم پس چرا مدوک این همه سر به سرم میذاشت اونم درست جلوی چشمای جرد؟ نیشخند زنان بالای سرش وایستادم و گفتم: بهم دست نزن و باهام حرف نزن. چشمای مدوک همون طور که به سختی نفس می کشید، بسته شد. _تو واقعاً فکر کردی که باهات بیرون میام؟ من حرفای دخترا رو شنیدم و بر خلاف نظر عموم چیزای خوب سایزشون کوچیک نیست. تمام کافه از خنده منفجر شد و
انگشت اشاره مو به سمت کسایی که تماشا می کردند کج کردم کی سی رو دیدم که سینی به دست با حالت اوه خدای من توی صورتش ایستاده. _به هر حال از پیشنهادت ممنونم مدوک. این حرفو با یه شیرینی مسخره، شکل آواز خوندم. سینی مو برداشتم و از میان اقیانوسی از نگاه های بقیه غذامو دور ریختم تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که قبل از اینکه بیفتم از سالن غذا خوری بیرون بیام. احساس ضعف می کردم و می ترسیدم که پاهام تسلیم شن. من چیکار کردم؟ خیلی بی احتیاطی کردم، اوه چه جهنمی، من این اواخر آرزوی مرگ می کردم…