دانلود رمان تندیس ساحلی از گیسوی پاییزی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ساحل با دیدن هدایت کامران و دریا، به یاد خاطرات تلخ گذشته و روزی که فرخ او را از مادرش جدا کرد، می افتد. او از خبر مرگ فرخ خوشحال می شود و از درخواست عجیب هدایت کامران که از ساحل می خواهد تا دریا، دختر فرخ، با او زندگی کند به خشم می آید.
خلاصه رمان تندیس ساحلی
در را که باز می کنم با چهره ی خندان خاله و فاطمه رو به رو می شوم. لبخند کم رمقی می زنم و چقدر خوب ست که تنهایم نمی گذارند، بخصوص این عصر جمعه ای که لیلی هنوز نیامده و من به شدت حوصله ام سر رفته. سلام که می گویم خاله با قابلمه بزرگی که درون دستش است سر جلو آورده و صورتم را می بوسد: سلام قربون شکلت برم. کنار صورتش دم عمیقی می گیرم. شمیم آرامشی از بوی مادر و مامان ساجده در بینی ام می پیچد و روح خسته ام به آن آرامش چنگ می اندازد. با تانی جدا می شوم، خاله سریع به سمت آشپزخانه می رود و قابلمه را روی گاز می گذارد: برات کوفته درست کردم خاله.
تو این سرما میچسبه. لبخند بر لب هایم سلام می گوید و این مادرانه نگرانم بودن را دوست دارم. روح تشنه ام آن را سریع می بلعد و گویی جان تازه ای می گیرد. صورتم زیر نم نم بوسه ی فاطمه رنگ می گیرد. دستی درون موهایم می کشد: بازم رنگ و روغن عوض کردی! موهایم را کنار می زنم: تنوع خوبه. ابرو بالا می دهد: به شرطی که تقلید از کسی نباشه. -تقلید نیست. من و لیلی دوست داریم مثل هم باشیم. بی توجه به دو چشمی که از لای در خانه ی کناری نگاهمان می کند در را می بندم. فاطمه چادرش را از سر برداشته و روی صندلی میز چهارنفره مان می گذارد: -اگه شبیه بودین یه چیزی.
نه پوستتون هم رنگه نه رنگ چشم و ابروتون. ولی رنگ و مدل مو و لباس و همه چیتون شبیه به همه. نیامده شمشیرش را از رو بسته! اخم کمرنگی می کنم: ما اینطوری دوست داریم و برای آنکه نتواند حرف دیگری بزند سریع خاله را مخاطب قرار میدهم: قربونتون برم بازم زحمت کشیدین!؟ با همان لبخندی که ته تهش به غم سلام می کند به چشمانم زل می زند: زحمت کجا بود عزیزم؟ اینم برات نکنم چیکار کنم؟ اشک بر چشمانش هجوم می آورد: خاله ی خوبی که نیستم حداقل دلم خوش باشه دارم برات یه کاری می کنم. گاهی اینجوری دلمو آروم می کنم. به طرفش می روم و دست دور گردنش می اندازم: شما بهترین خاله ی دنیایی.