دانلود رمان فتنه از شیدا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که هیچ محبتی از مادر و خانواده اش نگرفته درگیر علاقه و اشتیاق پسر عموش میشه ولی به خاطر یه انتقام و هوس بچگانه اون عشق رو کمو بیش به هم میزنه تا اتیش نفرت دلش رو کمتر کنه ولی امان از روزی که این اتیش سرد میشه و فقط حسرت براش به جای میزاره… ولی ممکنه که پسر عموی از دست رفته با عشقی آمیخته به کینه دوباره قبولش کنه و دل به دلش بدهد؟
خلاصه رمان فتنه
سینی بزرگ چای را برداشت… لرزش دستانش باعث بهم خوردن فنجان ها و ریختن چای درون سینی میشد نگاهی به پذیرایی پر از آدم انداخت نفسش گرفت فنجان های عتیقه درون سینی باعث افزایش استرسش میشد… برای خوردن آب پا به آشپزخانه گذاشته بود و در تله زن عمو اعظم افتاده بود، اصلا نمی دانست کدام آدم جگر داری فنجان های عتیقه خانجون را از توی کابینت بیرون کشیده بود اگر بلایی سرشان می آمد چه کسی می توانست جواب گوی خانجون باشد سینی را محکمتر گرفت و از آشپزخانه بیرون زد…
شانس با او یار بود بچه ها آن اطراف نبودند از کنار مبل ها گذاشت و سینی چای را مقابل عمو محمود گرفت محمود با نگاهی اخمو اشاره ای به شوهر خواهرش که کنارش نشسته بود کرد کمر راست کرد و اینبار مقابل شوهر عمه صفورا خم شد: _بفرمایید. آقا منصور فنجانی برداشت. _مرسی عمو جان و بعد رو به پسرش گفت: _کیارش جان بابا بلند شو سینی رو بگیر سنگینه دختر داییت سختش میشه با خجالت نگاهی به بقیه انداخت… کیارش با لبخندی سینی را گرفت و اشاره کرد تا او بنشیند. کنار فرانکی که با
شیفتگی پسر خاله اش را زیر نظر گرفته بود نشست و نفس راحتی کشید. _نخوریش پسر مردمو. فرانک آهی کشید _چقدر آخه تو دلبروعه این بشر. مثل او خیره کیارش شد و سعی کرد تا کمی دلداری اش بدهد. دلبر تر از تو که نیست. نگاه ناامیدش را گرفت و خیلی جدی جواب داد: فکر نکنم دخترای خیکی دلبر باشن. پق خنده اش را با دست گرفت. _دیوونه این چه حرفیه فرانک دیگر جوابی نداد… انگار واقعا حالش خراب بود گوشی درون دستانش لرزید… طبق معمول امیرحافظ بود. “چتونه زل زدید به کیارش” سریع تایپ کرد…