دانلود رمان تاوان یک روز بارانی از ملیکا شاهرودی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
برگه رو گذاشتم رو میز. نگاه مشکوکی بهم انداخت و برداشتش. با دقت وارسیش کرد، همونطوری که مشغول خوندنش بود گفت: – مدارکتو بده. بی حرف از داخل کیفم دراوردم و دادم بهش. صفحه اولشو چک کرد – فکر نمیکردم انقدر کوچولو باشی. صورتت بزرگتر نشونت میده. دستمو تکیه گاه چونم کردم – من کوچولو نیستم. اگر میخواید عینک بدم بهتون با دقت مطالعه کنید. خندید – از نظر من کوچیکی. یکم خم شد جلو – در واقع اینطوری بگم بهت زمانی که من فارغ تحصیل شدم تو تازه به دنیا اومده بودی. بهت زده نگاهش کردم. یعنی دوبرابر من سن داشت؟…
خلاصه رمان تاوان یک روزبارانی
همون جوری که زیر لب آواز می خوندم شالم رو روی سرم مرتب کردم. -جانان؟ از آینه به پشت سرم نگاه کردم -جانم مامان؟ موهاشو داد پشت گوشش -نمیشه منصرف بشی از این خرید؟ متعجب برگشتم عقب -منصرف شم؟ واسه ی چی باید منصرف بشم مامان؟ نشست روی تخت، خواهرت هنوز یه ماهه داره کار می کنه. همین طوریش تحت فشاره، حالا چه عجله ایه؟ توی فرصت مناسب تر میرید.
مطمئن باش نه تو فرار می کنی نه خواهرت نه مغازه ها. من دخترمو می شناسم، بری اونجا روی هزار چیز کوچیک و بزرگ دست می زاری. اخم هامو کشیدم تو هم و با ناراحتی گفتم: -مامان، من کسیو توی فشار نذاشتم افرا خودش بهم قولی داده بود با اولین حقوقش واسم خرید کنه دیشبم خودش اومد گفت بهم ولی اگر ناراحتید میتون… صدای باز شدن در باعث شد حرفم نصفه بمونه. افرا اومید داخل. جانان؟ کجا موندی…