دانلود رمان استاد خاص من از محیا داوودی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یلدای دانشجوی تخس استاد جاوید، صرفا جهت انتقام از استادش پیشنهاد ازدواجش و قبول میکنه غافل از اینکه سرنوشت قراره خیلی چیزهارو عوض کنه! طنز ترین رمان استاددانشجویی همراه با عاشقانه هایی تکرار نشدنی…
خلاصه رمان استاد خاص من
به در ماشین تکیه دادم و سرم و بردم عقب و روی سقف گذاشتم و چشمام و بستم و سعی کردم خودم و آروم کنم تو حال خودم بود که با ضربه دست محکمی روی سقف ماشین با یه داد به سمت کسی که اون سمت ماشین بود برگشتم و با دیدن جاوید حس کردم برگام ریخت و با یادآوری ترسوندش جیغ بلندی کشیدم و مثل یه احمق به تمام معنا خواستم که از اینور ماشین برم اونور! مثل دیوونه ها تند تند خودم و روی سقف ماشین پرت می کردم و دستم و دراز می کردم که موهای بی صاحابش و از ریشه در بیارم که دیدم یه قدم رفته عقب و شکمش رو گرفته و میخنده مرز انفجار بودم که
برگشتم و دیدم همه دارن نگاهم میکنن و و سه تا پسر که شلوارشون از روی باسنشون سر می خورد و خشتک شون تا زانوشون پایین اومده و هر هر بهم میخندیدن و یکیشون فیلم می گرفت با جیغ به سمتشون دویدم که پام گیر کرد لبه جدول و با صورت خوردم زمین درد شدیدی توی صورتم پیچید و گرمی خون رو که از دماغم خارج میشد و حس کردم و داشتم از حال می رفتم که حس کردم از زمین بلند شدم صداهای مبهمی توی گوشم میپیچید؟ با طعم شیرینی آب قند توی دهنم چشمام و باز کردم…. نصف صورتم بی حس بود! تا چشمام و باز کردم چهره ی نحس جاوید و که دو سانتی متری صورتم
بود و دیدم و بی اختیار هر چی توی دهنم بود و پاشوندم بیرون که صدای فریادش توی گوشم پیچید: آخه چته تو دختر؟ نشستم سر جام و بلند تر دادم زدم: خودت چته؟! دیوونم کردی… و همین کافی بود برای اینکه پنبه ی توی دماغم پرت شه بیرون! خون بود که روی صورتم سر میخورد و انگار خیال بند اومدن هم نداشت! جاوید هل شد و به سرعت اومد طرفم که پاش روی سرامیک کف زمین سر خورد و در عین ناباوری افتاد روم و من حس کردم تموم نفسم گرفته شد و با چشمایی که داشت از حدقه میزد بیرون پخش شدم روی کاناپه و تموم تنم از درد تیر کشید…! غلط نکنم ۹۰-۹۵ کیلو رو داشت!