دانلود رمان جانا از مطهره حیدری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
جانا مستخدم سر به زیر و سادهی یه بیمارستانه که دختر بازترین دانشجوی پزشکی عاشقش میشه و واسه به دست آوردنش دست به هرکاری میزنه تا اینکه هر دوشون میفهمند خانوادههاشون…
خلاصه رمان جانا
حقیقتا آدم بعضی وقت ها به تنهایی احتیاج داره، مخصوصا وقتی که دانشجوی پزشکی و انترن باشی و این همه آدم و مریض دور و ورت. سطل آب و برداشتم و به سمت رودخونه رفتم . نشستم و به کمک سنگ کنارم خم شدم و سطلو توی آب کشیدم… آبی که شلاق وار به دستم میخورد سرد بود اما لذت بخش . نصفه که پر شد دست به زانو گذاشتم و بلند شدم . خواستم برگردم اما نجوایی گوشمو پر کرد . عضلات پیشونیم منقبض شدند. صدای گریه ست؟ یا یه حیوون؟ در پی روحیه ی کنجکاوی و حل معمایی که همیشه وصله به جونمه سطل و زمین گذاشتم و آروم و با احتیاط قدم برداشتم .
ریز به ریز اطراف و می کاویدم تا اینکه یه دختر محلی زاویه ی دیدم و پر کرد . موهای زیتونیش از زیر روسری روی دست های حلقه شده دور زانوهاش لغزیده بودند و در حالی که سرش روی پاهاش بود صدای هق هقش تو فضای اطرافش می پیچید. یه دختر تک و تنها اینجا چی کار میکنه؟ از اون طرف رودخونه بخاطر اینکه صدای جریان آب بلند بود داد زدم سلام . چنان از جاش پرید و جیغ کشید که خودمم ترسیدم و یه کم عقب رفتم. دامن خوش طرح و رنگش توی مشت هاش مچاله شدند و با چشم های گرد شده از شک و ترس بهم زل زد. نفس گرفتم و بازدمم و با شدت بیرون فرستادم…
گوشم و که هنوزم از صدای جیغش سوت می کشید ماساژ دادم.صبر کن ببینم این همون دختر گارسونه توی رستوران نیست؟ دقیق تر سنجیدمش. چرا خودشه. جذابیت چشم های نم زدش واسه یه لحظه مسخم کرد و فکرهای ناجوری به ذهنم آورد اما سریع سر جونبوندم و همشونو نیست و نابود کردم . انگار به خودش اومد که سریع اشک هاش رو پاک کرد و با غیظ گفت: اینجا چی کار می کنید؟ ابروهام بالا پریدند. یه نگاه به این طرف و یه نگاه به اون طرف انداختم و بعد رو بهش گفتم: ببخشید اینجا دری ندیدم که بتونم اجازه بگیرم! به همراه حرصی که توی نگاهش افتاد یه تای ابروی کمونیش بالا پرید…