دانلود رمان به طعم تمشک از رعنا و بنفشه با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تارا یه نوجون ۲۰ ساله ست. سال آخر فوق دیپلم گرافیک. یه دختر لکنتی و خجالتی ست. سه ساله پدرش رو از دست داده و عمو بزرگش اونا رو حمایت کرده. پسرعموی تارا کیارش مردی ۴۰ساله با بچه ای سه ساله به ایران میاد و عموی تارا خواستار ازدواج این دوتاست، کیارش به دلایلی از زنش جدا شده و با دیدن تارا….
خلاصه رمان به طعم تمشک
کیارش … سوفیا … ایران … من! الان ما چطور مرتبط شدیم؟ من با پسر عمو ۴۰ سالم آشنا بشم! که ازدواج کنم !؟ کسی که بچه داره! زن طلاق داده؟! چرا دقیقا من مورد خوبی بودم برا این آدم؟ تو ۱۵ سال گذشته من هیچوقت کیارش رو ندیدم سه بار اومد ایران. خواهرام دیده بودنش .اما من همیشه اون دختر خجالتی بودم که جایی نمی رفت. عمو لبخندی زد و گفت: هنوز به کیارش نگفتیم. اول خواستیم نظر تورو بدونیم، من دهنم نمی چرخید حرف بزنم. بپرسم چرا من؟
عمو منتظر نگاهم کرد، آروم تر پرسید: -نظرت چیه دخترم؟ تمام قدرتمو جمع کردم و گفتم: -مممممننننن. بقیه جمله رو نمیدونستم چی بگم. مامان که همچنان جلو در بود گفت: -تارا تا حالا آقا کیارش رو ندیده. یکم زوده الان جواب بده. فکر کنه بعد جواب بده خدمتتون. عمو انگار یکم ناراحت شد. شرمنده شدم. عمو خیلی هوای مارو داشت. اصلا نمی خواستم ناراحتش کنم اما تو شوک بدی بودم. عمو بلند شد و گفت: -باشه دخترم… شماره اش رو میدم سیو کن عکس هاش هست.
_چچچچششششم. عمو شماره کیارش رو بهم داد و سیو کردم. بدون حرفی از اتاق من رفت بیرون. نشستم. دستام یخ بود. می ترسیدم برم تو وایبر عکس هاش رو ببینم. عمو و زن عمو خداحافظی کردن و رفتن. مامان اومد اتاق من همچنان خشک نشسته بودم. کنارم نشست و گفت: دیدی؟ با تکون سر گفتم: نه. به مامان نگاه کردم لبخند نگرانی زد و گفت -نظرت چیه؟ -ممممنننن، ننننننمی دوووونم… مامان به گوشیم اشاره کرد و گفت: خب عکسارو ببین حداقل… سر تکون دادم و وایبر رو باز کردم…