دانلود رمان دلبر رقاص از نرگس واثق با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رایکا مردی مقتدر و مرمز مامور می شود تا مانیا دخترک رقاصه را از هند به ایران نزد پدرش برگرداند. چه ماجرایی و گذشته ای این دو جوان دارند که دل به دل هم می دهند…
خلاصه رمان دلبر رقاص
سرم را به کاناپه تکیه دادم تا کمی سر دردم آروم بگیرد، امشب باز فکر رها به جانم افتاده بود. صدای در حمام آمد و چند لحظه بعدش مانیا همان لباس هایش را تن کرده بیرون شد. بی پروا نگاهش کردم که آروم گفت: – کجا بخوابم؟ انگار عادت داشت که همیشه پدرش پشتش باشد، هم بخاطر رقاصه بودنش ترسی از چیزی نداشت. آری دختری که بین صدها مرد با عشوه می رقصد؛ همخونه بودن بایک شخص برایش مهم نیست دیگر! با اشاره به تختم گفتم: – روی اون بخواب. بی حرف سرش را تکون داد و رفت رو تخت و آروم خوابید. یعنی باور کنم که این همون مانیای سر شب است که
چموش بازی در می آورد و حالا اینقدر آرام شده؟ چشم های سرخش گواه گریه هایش در حمام بود. همانجا روی همان کاناپه چشم بستم. خوابم که نمیبرد، ولی شاید از سر دردم کم میشد. نصفه های شب بود که با صدای گریه های کسی چشم هایم را باز کردم. نگاهم سمت مانیا رفت در خواب حرف میزد و گریه می کرد. – مامان نه م… مامان برگرد تروخدا ما… مامان… با دو سمتش رفتم و صدایش زدم. – مانیا، مانیا پاشو دختر داری خواب میبینی. – نه مامان نرو من تنهام! دیدم دل بیدار شدن ندارد دستم را بلند کردم و کشیده ی محکمی به صورتش زدم؛ که پریده از جا بلند شد و با وحشت نگاهم کرد.
تای آبرویم را بالا دادم و ریلکس گفتم: – داشتی خواب می دیدی. از تعجب زیاد نمی توانستم حرف بزنم. با هق هق و گریه گفت: میبینی چقدر تنهام که بخاطر کم شدن دردام به یه غریبه پناه آوردم! از خودم جداش کردم و سرد در چشم های سبزش نگاه کردم. نگاهم سمت موهایش رفت و دلم لرزید! این موها موهای رها کوچولوی من بود؛ ناخودآگاه دستم رو در موهایش فرو بردم. با تعجب نگاهم می کرد، دماغم را به موهایش نزدیک کردم و عمیق بو کشیدم. نه اون بو را نمی داد صدای لرزانش به گوشم رسید که گفت: چی… چیکار میکنی؟ انگار این حرفش تلنگری بود تا از گذشته ی سیاهم بیرون بیایم….