دانلود رمان از هیچ تا بینهایت از منیر کاظمی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
از هیچ تا بی نهایت روایتگر داستان زندگی دخترانیست در سایه تعصبات دینی، مذهبی. تعصباتی که سایه افکنده بر داستان های عاشقانه دفن شده در لایه های تاریخ، داستان زندگی خزری که با گذشته ای متفاوت از هم نوعانش پا به دانشگاه میگذارد و با پسری به اسم شاپور آشنا میشود… این آشنایی مقدمه پس لرزه های میشود که در نهایت زلزله ای عظیم در زندگی شان ایجاد میکند…
خلاصه رمان از هیچ تا بینهایت
-جوجه موجه ها بیدار شن، کلفتا میخوان بخوابن! صدایش میان رفت و آمد صبح خوابگاه پیچید. صدای همیشگی وقت طلوع خورشید. به غیر از پسرهایی که تازه دو ماه از دانشجو شدنشان می گذشت بقیه به این ماجرا عادت داشتند. دست به صورتش کشید و چشم ها را فشار داد. به یکی از پسرهایی که با عجله از دستشویی طبقه سه بیرون زده بود رو کرد: -هنوز درست نشده؟ پسر سر تکان داد. اه اه. سگ برینه به این خوابگاه. نورالهی فقط نیام پایین. خدایا کمکم کن امروز دیگه خونی نریزم. خودش به خودش خندید. جلوی آینه ایستاد و به چشم های خواب آلودش نگاه کرد.
یکی از چشم ها را بسته بود تا نور مهتابی بالای آینه اذیتش نکند. -چطوری استفانی؟ چشم بسته را باز و چشم دیگر را روی هم فشرد: در خدمت گزاری حاضرم ارباب یک دختر خوب برایمان تور کن امروز. پکریم. پوزخند زد و یک مشت آب به صورتش پاشید. بوی مشمئز کننده ی فاضلاب بالا زده صورتش را در هم کشید: -نورالهی… تا رسیدن به نرده های سبز رنگ رنگ پریده نزدیک به ده بار با صدای بلند نورالهی را صدا زده بود. نورالهی که با آن شکم بزرگ تا رسیدن به طبقه سوم تقریبا به هن هن افتاده بود تنش را به نرده ها تکیه داده بود : -بسه ! دیشب تا حالا تو راه بودی ؟ -انقدر سر و صدا نکن.
ایندفعه تذکر بگیری… -اینو آب کن. این صد بار. با انگشت به شکم بزرگ مرد اشاره کرد. در حالیکه به طرف اتاقشان می رفت گفت: -شبا بیا سالن بسازمت. سیکس پک عضله ای اوف. با خنده در اتاق را که باز کرد صدای خر و پف فرهاد زودتر از هر صدای دیگری شنیده شد : یا پیغمبر . چه خبرته ؟ چه خبرررته ؟ نشست لبه ی تخت. به میثم نگاه کرد که پای آینه بود و داشت با پنجه هایش ژل حالت دهنده را میان موهایش می کشید. ما چطوری با صدای این میخوابیم؟ میثم شیر آب بالای ظرفشویی را باز کرد: -فرهاد کوه کنه بالاخره . تو خواب میکنه . شاپور به پایش کوبید: -پاشو بابا…