دانلود رمان لمس تنهایی ماه از منا امین سرشت با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همیشه آدمها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همهی چهرههایی که میبینیم، آدمهایی هستن که نمیشه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهاییهاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوستهی سفت و سخت رو شکوند. این قصه، قصهی بیرون کشیدن یه روح پاک از یه جسم خسته و آسیبدیدهست. قصهی دیدن زیباییهای ذاتی آدمها، بیتوجه به حصار جسمانی اونها. این قصه… یعنی قصهی «لمس تنهایی ماه»…
خلاصه رمان لمس تنهایی ماه
هم برای اینکه مشکلی برای همکارش به وجود نیاید و هم بیشتر وقت کشی کنم. کارکنان آزمایشگاه یکی یکی داشتند برای رفتن آماده می شدند. گوشی همراه طالبی زنگ خورد طالبی جواب داد و بعد از شنیدن صدای فرد پشت خط با صدای بلندی گفت: مرتیکه معلومه کدوم گوری هستی؟
تعداد افراد اندکی که در سالن باقی مانده بودند با تعجب به طرف او برگشتند. طالبی نفس پرحرصی بیرون داد و از پشت میزش بلند شد.
همان طور که با مخاطبش حرف میزد از آزمایشگاه بیرون رفت. چند دقیقه ای از بیرون رفتن طالبی گذشته بود و بقیه ی کارکنان هم تقریبا همه رفته بودند. ماهرخ دست در جیبش کرد تا از وجود فلشی که همراهش آورده بود مطمئن شود دستگاه ها را خاموش کرد و مشغول مرتب کردن وسایل شد. وقتی آخرین نفر آنجا را ترک کرد، فوری از جایش بلند شد. پشت میز طالبی ایستاد نگاهی به کیس انداخت و با دیدن فلش مموری کوچکی که قبلا هم دیده بود؛ لبخندی زد فلش خودش را وصل کرد.
مسیر فایل های اصلی و ساختگی را کامل یاد گرفته بود. تعدادی از فایل ها را از دو پوشه کپی کرد و روی فلش ریخت. حجم فایل ها زیاد نبود و سریع کپی میشد. با شنیدن صدای قدم هایی که از پله ها بالا می آمدند قلبش به تپش افتاد. هنوز چند ثانیه ی دیگر باقی مانده بود تا انتقال فایل ها کامل شود. سریع سمت میز نیلوفر رفت. گزارش آماده شده را برداشت و به طرف میز طالبی برگشت خم شد و فلش را بیرون کشید. وقتی سر بلند کرد، طالبی تقریباً به وسط آزمایشگاه رسیده بود و از دیدن ماهرخ پشت میز خودش اخم روی صورتش نشسته بود.