دانلود رمان غم تماشا ندارد از زهرا بیگدلی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
قصه از جایی شروع میشه که دختر قصه همراه خانوادهش وارد ایران میشه، با یه خاطرهی بد دست و پنجه نرم میکنه. تو همین حین درگیر یه همکاری و بعد یه ماجرای عشقی میشه ولی اتفاقایی که براش به صورت مرموزی میافته باعث میشه یه معما رو کشف کنه… حالا چرا “غم تماشا ندارد”؟ بخونید آخر قصه متوجه میشید که کجای قصه باید چشم ببندید و نگاهش نکنید…
خلاصه رمان غم تماشا ندارد
بعد از پنج سال برگشتن به کشور ی که با چشم گریان و دل خون از آن فرار کردیم کمی وهم داشت، وهم زنده شدن خاطرات… نه اینکه در این پنج سال یادش آزارمان نداده باشد نه، ولی فرق می کرد دیگر، نمی کرد؟ برگردی جایی که هوایش هم بوی خاطرات می دهند، جای جایش یادآور خیلی اتفاق هاست… می دانستم وهم دارد. نفسم را با آه بیرون فرستادم، موهایم را پشت گوشم مهار کردم و ساعت گوشی ام را چک کردم، یازده شب بود. بی اراده کمی در صندلی جابجا شدم و سر چرخاندم و به ساختمان بلند و عریض هتل پشت سرم نگاه کردم.
میان آن همه پنجره دنبال اتاق مامان و بابا گشتن مسخره بود. صاف نشستم، با آن قرص هایی که به خورد مامان داده بودم بی شک خواب بود، خوابی که هفت پادشاه در آن نبود و فقط حسرت بود و دل تنگ… خودش بارها گفته بود که قرص ها را بیخودی به خوردش می دهم او در خواب هم هشیار خیلی روزهاست، روزهایی که ظاهرا گذشته بودند و باطنا… آه! مطمئن بودم تا روزها خواب به چشمم نمی آید. زخم هایی که کهنه شده بودند باز داشت سر باز می کرد.
شروع دردهایش را حس می کردم. رمز گوشی را زدم و صفحه ی اینستاگرام را باز کردم. خیلی وقت بود گوشه ی گوشی ام بی استفاده مانده بود. چقدر پیام تلنبار شده در دایرکت داشتم! کامنت ها که د یگر هیچ. مثل خیلی از روزهای این سال ها که از خودم و صدای خسته ام لایو می گرفتم و پیام های مخاطبینم مهر تایید بر زنده بودنم می شد. سینه ای صاف کردم، الان زیادی به القای این حس نیاز داشتم و ضبط لیو را شروع کردم. واسه سفرایی که دیگه نمی ریم، عکس هایی که قسمت نمیشه بگیریم….