دانلود رمان شیرین برای فرهاد از پروانه شفاعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بعضی چیزها تو زندگی آدم یه واقعیته که نمیشه ازش فرار کرد. یکیش ازدواجه که در مقطعی از زندگی اتفاق میافته. من هم از بقیه مستثنی نیستم. فرار حالای من برای ازدواج به خاطر ادامه تحصیله، اما دلم میخواد زمانی که وقتش رسید ابتدا عاشق بشم بعد ازدواج کنم. با وجود خواستگارایی که دوروبرم هست، تا به حال نتونستم عاشق هیچ کدومشون بشم. نمیدونم چرا به راحتی نمیتونم به کسی اعتماد کنم….
خلاصه رمان شیرین برای فرهاد
ساعت، هفت صبح را نشان می داد. فرهاد لباس پوشید و روی ویلچر نشست تا به دانشگاه برود. پرده را آرام کنار زد، ماشین هنوز در حیاط بود. به سمت در پشتی رفت همین که خواست در را باز کند چند ضربه به در خورد. – سلام صبح به خیر، خواب که نبودید! – نه؛ بفرمایید تو. – متشکرم اگر اشتباه نکنم قصد داشتید ب دانشگاه برید. -بله -پس به موقع رسیدم، راستش گفتم چون اولین باره از این مسیر به دانشگاه می رید برسونمتون تا را رو یاد بگیرید. – لزومی نداره به اندازه کافی شرمنده هستم، بالاخره باید یاد بگیرم.
– این که شما باهوش هستید و زود یاد می گیرید حرفی نیست اما اگر اجازه بدید روز اول من شما را برسونم. – آخه این صندلی من خیلی سنگینه، می ترسم همین طوری پیش بریم خدای ناکرده کمر درد بگیرید. – امیدوارم این طور نشه، بفرمایید. – حالا که اصرار می کنید باشه، ولی فقط همین امروز، چون نمی خوام دیگه مزاحمتون بشم. در حالی که پشت صندلی فرهاد قرار گرفته بود و دسته ی آن را به سمت جلو هل می داد گفت: – پس شما تو کوچه پشتی منتظر باشید تا من برم از حیاط ماشین رو بیارم.
به حیاط رفت و ماشین را روشن کرد و به کوچه پشتی که فرهاد در آن جا منتظر او بود رفت. پیاده شد و در جلو را باز کرد. فرهاد با احتیاط نشست و دوباره پریا به او خیره شد. صندلی را به طرف صندوق هل داد و به داخل منتقل کرد. همین که راه افتادند عطری که فرهاد به خود زده بود مشام او را تحریک کرد، عطری ملایم و خوشبو که احساس تهی شدن به انسان دست می داد. آرام سرش را به طرف فرهاد برگرداند و به بهانه ی نگاه به آینه بغل نگاهی موشکافانه به نیمرخ صورتش انداخت. استوار و پرصلابت…