دانلود رمان بیگانه ای با من است از جوی فیلدینگ با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بیگانه ای با من است! به ناگاه دنیای او در فراموشی غرقه شد… مات و مبهوت و سرگردان در بوستون… با لباس هایی خون آلود و جیب هایی پر از اسکناس… و برای «جین ویتاکر» این آغاز راه بود… «نیویورک تایمز»: «جوی فیلدینک» توانایی شگرفی در به تصویر کشیدن زندگی افراد، با شرایط خاص دارد: شرایطی که ممکن است برای هرکسی پیش آید…
خلاصه رمان بیگانه ای با من است
یک بعد از ظهر در اواخر فصل بهار جین ویتاکر برای خرید مقداری شیر و تخم مرغ به مغازه ای رفت و فراموش کرد که چه کسی است. بدون سابقه ذهنی یا هیچ علامت هشدار دهنده ای همان طور که در تقاطع کمبریج و بودوین ایستاده بود. فورا تشخیص داد که در مرکز شهر بوستون است . در عین حال که می دانست دقیقا کجاست. مطلقا نمـی دانست که خودش کیست. مطمئن بود که در راه خواربارفروشی برای خرید شیر و تخم مرغ که آن هـا را برای درست کردن کیک شکلاتی لازم داشت می باشد.
گرچه نمی دانست برای چـه کسی می خواهد کیک بپزد. دقیقا می دانست که چند گرم پودر شکلات برای کیک لازم است ولی هنوز نام خودش را بـه یاد نمی آورد. از آن مهم تر این که نمی توانست به یاد بیاورد که مجرد است یا متاهل، بیوه است یا مطلقه، فرزندی ندارد یا صاحب یک جفت دوقلو می باشد؟ قد و وزن یا رنگ چشمان خـود را بـه یـاد نمـی آورد حتی روز تولد یا سنش را نمی دانست. می توانست رنگ برگ های درختان را تشخیص دهـد. ولـی نمی توانست به یاد آورد که خودش بلوند است یا موسیاه؟
راهی را که در آن مستقیم پیش می رفت مـی شناخت ولی نمی دانست که از کجا آمده است. خدایا! چه اتفاقی برایش افتاده بود؟ رفت و آمد ماشین ها در بودوین آهسته تر شد و سپس قطع شد. احساس کرد مردم از اطـرافش کـشیده می شوند و مثل این که جذب مغناطیس شده باشند. به طرف دیگر خیابان می روند. او فقط در آن نقطـه ایستاد. قادر نبود هیچ کاری انجام دهد و به زحمت نفس می کشید. با احتیـاط و آرام سـرش را از یقـه کتش بیرون آورد و دزدکی به پشت سرش نگاهی انداخت…